متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

مطالب جالب مطالب جالب | قطعه‌های کتاب

  • نویسنده موضوع Vana~
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 717
  • بازدیدها 4,956
  • کاربران تگ شده هیچ

Vana~

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
40
 
ارسالی‌ها
13,002
پسندها
33,505
امتیازها
96,874
مدال‌ها
69
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #21
وقتی افسرده‌اید، دردتان نامرئی است.
 
امضا : Vana~

Vana~

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
40
 
ارسالی‌ها
13,002
پسندها
33,505
امتیازها
96,874
مدال‌ها
69
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #22
فکر می‌کنم اگر خوب گوش کنیم، زندگی همیشه دلایلی برای نمردن ارائه می‌دهد. این دلایل می‌تواند ریشه در گذشته داشته باشد -شاید، آدم‌هایی که ما را بزرگ کرده‌اند، یا دوستان یا عشاق- یا در آینده، امکاناتی که ممکن است از دست بدهیم. و بنابراین من به زندگی ادامه دادم.
 
امضا : Vana~
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Seta~

Vana~

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
40
 
ارسالی‌ها
13,002
پسندها
33,505
امتیازها
96,874
مدال‌ها
69
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #23
منِ آن زمان: نمی‌توانم درد را تحمل کنم.
منِ حالا: می‌دانم. اما باید تحمل کنی. و ارزشش را خواهد داشت.
 
امضا : Vana~
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Seta~

Vana~

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
40
 
ارسالی‌ها
13,002
پسندها
33,505
امتیازها
96,874
مدال‌ها
69
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #24
توفان تمام می‌شود. حرفم را باور کن.
 
امضا : Vana~
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Seta~

Vana~

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
40
 
ارسالی‌ها
13,002
پسندها
33,505
امتیازها
96,874
مدال‌ها
69
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #25
احساس گناه مثل چکش مرا خرد کرد.
 
امضا : Vana~
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Seta~

Vana~

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
40
 
ارسالی‌ها
13,002
پسندها
33,505
امتیازها
96,874
مدال‌ها
69
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #26
اندوه شدیدی در درونم حس کردم، انگار ابری بر روحم سایه انداخت.
 
امضا : Vana~
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Seta~

Vana~

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
40
 
ارسالی‌ها
13,002
پسندها
33,505
امتیازها
96,874
مدال‌ها
69
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #27
من بهتر بودم. من بهتر بودم. اما فقط یک تردید کافی بود. قطره‌ی جوهری در یک لیوان تمیز آب می‌افتد و همه‌اش را تیره می‌کند.
 
امضا : Vana~
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Seta~

Vana~

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
40
 
ارسالی‌ها
13,002
پسندها
33,505
امتیازها
96,874
مدال‌ها
69
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #28
تردیدها مثل پرستوها هستند. همدیگر را دنبال می‌کنند و باهم گرد می‌آیند‌. به خودم در آینه خیره شدم. آن‌قدر به صورتم خیره شدم که دیگر صورت من نبود.
 
امضا : Vana~
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Seta~

Vana~

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
40
 
ارسالی‌ها
13,002
پسندها
33,505
امتیازها
96,874
مدال‌ها
69
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #29
روز بعد بیدار شدم و هنوز آنجا بود. افسردگی و اضطراب، هردو باهم.
 
امضا : Vana~
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Seta~

Vana~

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
40
 
ارسالی‌ها
13,002
پسندها
33,505
امتیازها
96,874
مدال‌ها
69
سن
17
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #30
اضافه کردن اضطراب به افسردگی کمی مثل اضافه کردن کوکائین به الکل است. کل تجربه را سریع‌تر می‌کند. اگر تنها افسردگی داشته باشید، ذهنتان به حال خود در باتلاقی غرق می‌شود و سرعتش را از دست می‌دهد،‌ اما وقتی اضطراب در معجون باشد، باتلاق هنوز باتلاق است اما حالا این باتلاق یک گرداب هم داخل خود دارد.
 
امضا : Vana~
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Seta~

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا