نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان نفرین گل سرخ | نرجس آقاجانی کاربر انجمن یک رمان

نرجس آقاجانی

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
23
پسندها
30
امتیازها
40
  • نویسنده موضوع
  • #21
- آقای جاوید میشه صحبتتون رو بگید؟ من باید برگـ....

- میشه دیگه من رو آقای جاوید صدا نکنی؟ من کیانم. درضمن باهام راحت صحبت کن.

در حرفش جدی و مصمم بود.

- چرا باید باهاتون راحت صحبت کنم؟ دلیل خاصی داره؟

ایستاد. از او جلو افتادم. به پشت سر برگشتم. باز هم جدی نگاهم می کرد.

- به خاطر همین امروز اینجام!

- بفرمایید می شنوم.

- راستش من خیلی بلد نیستم چطوری باید محبتم رو به کسی ابراز کنم، شاید چون مادری نداشتم که ازش مهر و محبت ببینم. حالا هم خیلی رک و پوست کنده می خوام بهت بگم که از روزی که دیدمت حالم بده! بگو باهام چیکار کردی؟!

نفسم بند آمد. خون به مغزم نمی رسید و با فشار به سمت قلبم پمپاژ می شد. حالش بد بود؟ دلیلش من بودم؟ یعنی او هم حس من را داشت؟ کیان جاوید عاشق من شده بود؟!

- چی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

نرجس آقاجانی

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
23
پسندها
30
امتیازها
40
  • نویسنده موضوع
  • #22
- بفرمایید این هم از خونتون.

دلم نمی خواست از ماشینش پیاده شوم. این یک ساعت کنار هم بودنمان مثل یک سال گذشته بود. به سمتش چرخیدم و گفتم: بری دوباره تا دو هفته دیگه نمیای؟

مقنعه ام را کمی جلوتر کشید.

- کی گفته تا دو هفته دیگه نمیام؟ گفتم که رفته بودم خارج وگرنه من باید فردای همون روز بر می گشتم پیشت و بهت می گفتم دردم چیه...باورت نمیشه جانان! انگار از یه جهنم پر از درد خلاص شدم.

به رویش لبخندی زدم و دکمه ی باز شده ی آستینش را که روی دستی که بر دنده گذاشته بود؛ افتاده بود،بستم.

- برای منم همین طوره. منی که هر روز به تو فکر می کردم و هر شب خوابت رو می دیدم؛ حالا دیگه نه توی فکر و خیال،که توی واقعیت دارمت. یعنی میشه با هم بمونیم؟

- چرا که نشه؟! مگه من چاره ی دیگه ای هم جز این دارم؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

نرجس آقاجانی

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
23
پسندها
30
امتیازها
40
  • نویسنده موضوع
  • #23
کیان جاوید

از آینه بغل ماشین نگاهش می کردم. هنوز هم داشت برایم دست تکان می داد. پیچ کوچه را که رد کردم، آینه جلویی را روی صورتم تنظیم کردم و به چشمان پر از غرور خودم لبخند زدم. اما این بار لبخندم دیگر نمایشی و از سر عشق نبود. لبخند موزیانه ام، دندان های سفیدم را نمایش می داد به طوری که اگر کسی آن لحظه مرا می دید از ترس خودش را خیس می کرد. من این طور مردی بودم. جذاب و وحشی! این را قبول داشتم و می دانستم هیچ زنی لیاقت این مرد کاریزماتیک را ندارد. با یک دست، موهای پخش شده روی صورتم را به عقب راندم. شروع کردم به قهقهه زدن. چه چیز باعث می شد آن دختر احمق و ساده باور کند که انقدر دوستش دارم و حاضرم برایش بمیرم! اگر می دانستم این دختر چنین ساده لوحانه حرفانم را باور می کند، همان روز اول...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا