شب من
با نوشتن نامه های عاشقانه
برای تو
میگذرد؛
و سپس
روز من
با محو کردن هرکدام ،
سپری میشود؛
کلمه به کلمه!
و در این میان
قطب نمای زرین من
چشمهای تو است ؛
که به سمت دریای جدایی
اشاره میکند!
چرا مینویسم ؟
شاید به این سبب ،
که این الفبای من است
آنچه انتقام خود را
از این زمانهی سرکش میگیرد!
از آنها که
کفشهایشان را با جوهر
من برق میاندازند !
در نظرم،
این ش*ر..اب ِآبی رنگ
که بر کاغذ من سرازیر شده ،
خون الفبا است !
بگیر آن را ….بنوش!
که جوهر ،
ش*ر..ابِ متانت است !
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
میترسم!
آنگاه که بیش از حد
در آینهی شکسته
خیره میشوم !
شاید،
چرا که ،آینه های شکسته
انعکاسی است
از چهره های واقعی ِدرون ما!
گویی امروز ،
زمانهی چیز های درهم شکسته است!
ای که در بَرَم نیستی
شبت چگونه گذشت؟
شباهنگام به من اندیشیدی؟
کمی آه کشیدی؟
اشک در چشمت حلقه زد،
آماده گریه شد آیا؟
زندگانیِ بی تو چه ذوقی دارد؟
غذا و سخن و هوا چه معنی دارد؟
که من در گوشهیِ دور از این جهان گم شده و بر باد رفتهام…!
آنگاه که صدای تو را میشنوم
میپندارم
که میتوانم دیگر بار از تو شعلهور شوم
و بر مدخل کشتزارانت،
بارها و بارها جان دهم
این جا هر آنچه برای من آزار دهنده باشد
یافت نمیشود.
مرا آن خیابانهایی میآزارد
که دیگر باز نخواهند گشت
و چهرههایی که چهرههایی دیگر پوشیدهاند.
و داستانهای عاشقانهای که ندانستم
چگونه آنها را بزیام
و نتوانستم آنها را چونان مومیایی
درون صندوقهای پنهان خاطرات
نگاه دارم
اما نمىتوانى مرا در بند کنى
همچنان که آبشار نتوانست
همچنان که دریاچه و ابر نتوانستند
و بند آب نتوانست
پس مرا دوست بدار
آنچنان که هستم
و در به بند کشیدن روح و نگاه من
مکوش!
مرا بپذیر آنچنان که هستم
هنوز خیره شدن در چشمان تو
شبیه لذت بردن ازشمردن ستاره
در یک شب صحرای یست
و هنوز اسم تو تنها اسمی است
در زندگی من
که هیچ کسی نمی تواند چیزی در موردش بگوید
هنوز یادم می آید
رود رود غار غار و زخم زخم
وبه خوبی بوی دستانت را به یاد دارم
چوب آبنوس و ادویه ی عربی پنهان
که بویش شبها از کشتی هایی می آید
که به سوی نا شناخته ها می روند
اگر حنجره ام غاری از یخ نبود
به تو حرفی تازه می گفتم.