- ارسالیها
- 64
- پسندها
- 127
- امتیازها
- 523
- مدالها
- 2
- نویسنده موضوع
- #11
چشمانش را بست و اجازه داد خشم تمام قلبش را احاطه کند. این تنها راه بیرون آمدنش بود.
در یک چشم به هم زدن موهایش تماماً سیاه شد. دختر با دیدن این صحنه بازوهایش را رها کرد و با چشمانی درشت شده چند قدم عقب رفت. نگاهش بر روی چشمان بسته دختر افتاد. او چه بود؟ یک جادوگر؟
با صدایی لرزان دوستانش را صدا کرد:
- بچهها؟
مرسیا لگد آخرش را در پهلو هامان نیمه بیهوش فرو کرد و نگاهش را به دوستش داد، طلبکار گفت:
- چیه؟
دخترک با انگشتش به لاریسا اشاره کرد. مرسیا بیخیال نگاهش سمت لاریسا برگشت؛ ولی با دیدن موهای یک دست مشکیاش، تکانی خورد.
- چه طور ممکنه؟! همین الان موهاش سیاه و سفید بود!
همه با این حرفش به سمت لاریسا برگشتند. با تعجب نگاهش میکردند. صورتش سپید و بیروح شده و موهایش یک دست سیاه. برای همه...
در یک چشم به هم زدن موهایش تماماً سیاه شد. دختر با دیدن این صحنه بازوهایش را رها کرد و با چشمانی درشت شده چند قدم عقب رفت. نگاهش بر روی چشمان بسته دختر افتاد. او چه بود؟ یک جادوگر؟
با صدایی لرزان دوستانش را صدا کرد:
- بچهها؟
مرسیا لگد آخرش را در پهلو هامان نیمه بیهوش فرو کرد و نگاهش را به دوستش داد، طلبکار گفت:
- چیه؟
دخترک با انگشتش به لاریسا اشاره کرد. مرسیا بیخیال نگاهش سمت لاریسا برگشت؛ ولی با دیدن موهای یک دست مشکیاش، تکانی خورد.
- چه طور ممکنه؟! همین الان موهاش سیاه و سفید بود!
همه با این حرفش به سمت لاریسا برگشتند. با تعجب نگاهش میکردند. صورتش سپید و بیروح شده و موهایش یک دست سیاه. برای همه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش