نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

دلنوشته صورتک شیشه‌ای | میم‌.هویار کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع HOOYAR
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 14
  • بازدیدها 155
  • کاربران تگ شده هیچ

HOOYAR

ویراستار آزمایشی
سطح
9
 
ارسالی‌ها
216
پسندها
1,873
امتیازها
11,713
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #1
بسمه تعالی
نام اثر: صورتک شیشه‌ای
نام نویسنده: میم.هویار
ژانر: تراژدی
مقدمه:
هیچ می‌دانی چه می‌گویم؟ صدایم را می‌شنوی؟ حواست هست؟ ببین. من اینجا هستم. زیر خاک. منتظرم بیایی و در بزنی. پنج‌شنبه‌ها دارند تمام می‌شوند. پس تو کجایی؟ آهای...​
 
امضا : HOOYAR

Mobina.yahyazade

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
12
 
ارسالی‌ها
835
پسندها
3,837
امتیازها
17,773
مدال‌ها
13
  • مدیر
  • #2
•| بسم رب القلم |•
آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...
IMG_2194.jpeg
نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
***

قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"
پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mobina.yahyazade

HOOYAR

ویراستار آزمایشی
سطح
9
 
ارسالی‌ها
216
پسندها
1,873
امتیازها
11,713
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #3
یادت هست؟ می‌خواستم صدایت کنم و بگویم من هم رفتنی‌ام؛ اما قبل از اینکه صدایی از حنجره‌ام خارج شود، مرا در آغوشت حبس کردی و نفسم رفت. لال شدم. یادت هست چه گفتی؟ گفتی اگر کسی رفتنی باشد، دیگری هم همراه او می‌رود. من رفتم، پس تو کجایی؟​
 
امضا : HOOYAR
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] tavan

HOOYAR

ویراستار آزمایشی
سطح
9
 
ارسالی‌ها
216
پسندها
1,873
امتیازها
11,713
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #4
نگاه‌هایمان قفل شده در یک قاب شیشه‌ای، نفس‌هایم خاک گرفته و شده یک نوستالژی. شانه‌هایم خمیده و ترک برداشته از فرط بی‌اندیشگی. من فقط می‌خواستم آخرین صدایم را با حسرتم گره بزنم و صدایت بزنم؛ اما خاک‌های سرد نایم را پر کرده‌اند. توان سرفه کردن ندارم. همه چیز کدر، مات و تاریک است. من از تاریکی نمی‌ترسیدم؛ ولی از تنهایی‌اش چرا...​
 
امضا : HOOYAR
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] tavan

HOOYAR

ویراستار آزمایشی
سطح
9
 
ارسالی‌ها
216
پسندها
1,873
امتیازها
11,713
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #5
یک روز دلم می‌خواهد، میان تمام نبودن‌ها من باشم. میان تمام اشک‌ها من بخندم. میان تمام خاک‌ها من شکوفه بزنم. راستی هیچ می‌دانی که من نمی‌توانم از این پهلو به آن پهلو شوم؟ همه‌چیز بسیار سنگین و متراکم است. گویی دارم تپش قلبم را می‌شنوم. می‌دانی چطور می‌نوازد؟ پس بیا به سکوتش گوش بده.​
 
امضا : HOOYAR
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] tavan

HOOYAR

ویراستار آزمایشی
سطح
9
 
ارسالی‌ها
216
پسندها
1,873
امتیازها
11,713
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #6
اگر روزی دوباره بوی هوای تازه را به ریه‌هایم بفرستم، یا اگر روزی چشمم به نور مهتاب بیفتد و بدانم که روزی دلتنگش‌ می‌شوم؛ هرگز چشم از آسمان و زمین برنخواهم داشت. اگر روزی فرصتی دوباره داشتم، با درختان مهربانی می‌کردم. حالا تنها کسی که با من است، در این تاریکی، ریشه‌های درختان تنومندی‌ست که از عدم وجود من ثمره می‌دهند. هرگاه اگر خواستی مرا ببینی. زیر این درخت بنشین و ثمره‌اش را تماشا کن.​
 
امضا : HOOYAR
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] tavan

HOOYAR

ویراستار آزمایشی
سطح
9
 
ارسالی‌ها
216
پسندها
1,873
امتیازها
11,713
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #7
هر بار سخت‌تر از قبل این را می‌فهمم که نباید منتظر بمانم. مهم نیست انتظار چه را می‌کشم اما همیشه این را فهمیده‌ام که انتظار مرا به تاراج می‌برد. می‌‌کشد تا اتفاق دیگری تو را نکشد. یاد می‌دهد تا هیچ وقت دل نبندی. بی‌رحمانه در اوج نیاز و امید، و در واپسین لحظات زندگی می‌گذرد؛ از همه چیز. انتظار همیشه رو به دره بوده؛ ولی ... ولی آدمی را زنده نگه می‌دارد حتی بعد از مرگ. حتی وقتی که راه نفس را ریشه‌های درختان بسته‌اند.​
 
امضا : HOOYAR
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] tavan

HOOYAR

ویراستار آزمایشی
سطح
9
 
ارسالی‌ها
216
پسندها
1,873
امتیازها
11,713
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #8
می‌فهمی حسرت درون نفس‌های به پایان رسیده‌ام را؟ می‌‌‌توانی غم نشسته بر سنگ مزارم را پاک کنی؟ تا به حال از خود پرسیده‌ای حالا دارد با که حرف می‌زند؟ همانی که ساعت‌ها می‌نشست و با ذوق همه چیز را تعریف می‌کرد، حالا چه کسی سنگ صبورش شده؟ آه ... دیگر صدا زدنت فایده‌ای ندارد. بعد از این هم دیگر نیا. صدای سنگ مزارم را به گوشم نرسان. ای کاش سنگی که روی صورتم گذاشته‌‌ای روی قلبم می‌گذاشتی؛ تا دیگر دلش برای زندگی تنگ نشود... .​
 
امضا : HOOYAR
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] tavan

HOOYAR

ویراستار آزمایشی
سطح
9
 
ارسالی‌ها
216
پسندها
1,873
امتیازها
11,713
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #9
هر وقت سرم را بالا می‌آورم، سرم می‌خورد به سنگ. برای بار هزارم می‌فهمم که درون خاکم ولی جوانه نزدم. مگر هر چه بکاری، همان را درو نمی‌کنی؟! من چه بودم که تو کاشتی و هیچ از آن سبز نشد. راستی من متوجه شدم که همسایه هم دارم. آنها ساکت‌اند. مثل من زیر خاک تقلا نمی‌کنند. فقط هر از گاهی صدای ناله‌های‌شان چشمانم را وادار به خیس شدن می‌کند. امروز برای بار هزارم به ریشه‌هایی که جای قلبم را پر کرده‌اند، آب دادم. اگر همین چشمان خیس من نبود، تو که نمی‌آمدی به آنها آب بدهی و می‌خشکیدند.​
 
امضا : HOOYAR
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] tavan

HOOYAR

ویراستار آزمایشی
سطح
9
 
ارسالی‌ها
216
پسندها
1,873
امتیازها
11,713
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #10
آب و آیینه، شیشه و روح حبس شده در قاب عکسی خاک گرفته. من کجای زندگی بودم که حال نبش قبر خاطراتم چنین گناه کبیره شده. اشک‌هایی که از برای من می‌ریزی، ببخش زبانم تلخ است، اما فایده‌ای ندارد. تو مرا در آخرین نقطه‌ی ذهنت حبس کردی. من نمرده بودم، ولی تو خاکم کردی. دلیل و برهانت به کنار، تو حتی نفس‌هایم را می‌شمردی. حضورم برایت عدم بود، نه؟ من رهایت نکردم، هرگز؛ این تو بودی که مرا کشتی... .​
 
امضا : HOOYAR
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] tavan

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 12)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا