- دیگه هیچ دلیلی واسه ادامهی این زندگی ندارم.
+ چرا؟
- میدونی؛ بعد از یه مدت طولانی از خواب بیدار شدم، دیدم خیلی زمان گذشته؛ همه چی فرق کرده و همهی دشمنانم مردن.
+ باید از بابت خوشحال باشی.
- باید باشم؛ اما نیستم؛ قبل از خواب، تموم چیزی که میخواستم این بود که بیدار شم و انتقام بگیرم؛ اما الان...
+ یعنی هیچ عشقی، کاری، چیزی نیست که خوشحالت کنه؟
- نه.
+ پس اگه فقط انتقام بهت انگیزه میده، اون انتقام رو بساز؛ مهم نیست چه طوری؛ اما لااقل بعدش خیالت راحته که انتقامت رو گرفتی.
(رمان ظهور مرگ)