داستان کوتاه خاطره | امیرعلی-ق

DELNAZ_N (TARANEH)

مدیر آزمایشی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/3/21
ارسالی‌ها
1,694
پسندها
13,106
امتیازها
35,373
مدال‌ها
17
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
اون روز برات یک موزیک غمگین فرستادم، بعد دیدم دلم نمی‌خواد موزیک غمگین گوش کنی پاکش کردم. یعنی راستشو بخوام بگم، متن موزیکه ترسیدم تو رو یاد کسی جز من بندازه پاکش کردم. دیدم ما که خوبیم خوشیم چه کاریه...؟ حسودم من.

یه وقتایی شب ها اگه از پشت تلفن ازت می‌خوام زودتر بخوابی، زیاد بیدار نمونی بعد من، اگه یه شبایی هی ازت میپرسم مطمئنی دیگه؟ فقط من تو قلبتم؟ برا اینه که.... ولش کن. فقط بدون من خیلی باور ندارم موجود دوست داشتنی ای باشم، یعنی آدما یه کاری کردن که باورم رو از دست دادم.

اون روز مامان پرسید از کجا می‌دونی عاشقشی؟ گفتم والا منی که همه رو با زبون تندم رنجوندم، نمی‌تونم به این آدم از گل نازک‌تر بگم، برنجه انگار خودم رو رنجوندم. اینارو ول...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا