• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان تا روشنای تو | حنانه بامیری نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع Hana.BanU ☯
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها پاسخ‌ها 18
  • بازدیدها بازدیدها 459
  • کاربران تگ شده هیچ

Hana.BanU ☯

نویسنده افتخاری
سطح
19
 
تاریخ ثبت‌نام
30/11/20
ارسالی‌ها
1,212
پسندها
8,976
امتیازها
27,703
مدال‌ها
29
سن
26
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
تا روشنای تو
نام نویسنده:
حنانه بامیری
ژانر رمان:
عاشقانه، اجتماعی
کد: 5724
ناظر: @FROSTBITE


خلاصه: پس از یک جدایی پرهیاهو، مردی می‌ماند و خانه‌ای که بیش از حد برایش بزرگ است؛ خانه‌ای که با خنده‌ها و شیطنت‌های دو کودک همسان پر شده؛ اما در دل شلوغی‌اش خلأ بزرگی موج می‌زند.
برای فرار از غرق‌شدن در کار زنی را به زندگی‌شان وارد می‌کند؛ زنی که حضورش آرام اما تکان‌دهنده است. انگار چیزی در خودش دارد که تا پیش از این در خانه گم شده بود.
اما هنوز همه‌چیز جا نیفتاده که سایۀ سنگین حسادت بر سرشان پهن می‌شود؛ حسی که می‌تواند تمام مرزهای بین امنیت و خطر، اعتماد و سوءظن را درهم بریزد...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Hana.BanU ☯

اِللا لطیفــی

پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی کتاب
سطح
17
 
تاریخ ثبت‌نام
5/9/23
ارسالی‌ها
1,191
پسندها
8,201
امتیازها
26,673
مدال‌ها
20
سن
24
  • مدیر
  • #2
1000512457.jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : اِللا لطیفــی

Hana.BanU ☯

نویسنده افتخاری
سطح
19
 
تاریخ ثبت‌نام
30/11/20
ارسالی‌ها
1,212
پسندها
8,976
امتیازها
27,703
مدال‌ها
29
سن
26
  • نویسنده موضوع
  • #3
تا روشناییِ لبخندِ تو
در قابِ شب نیفتد،
من خواب را به خانه نمی‌برم.
***
- به نظرم شما مفهوم تعهد رو اشتباه گرفتین.
سکوت کوتاه سالن نفسم را می‌برد. کلمه‌ها هنوز در هوا شناورند و با وزنشان روی شانه‌هایم می‌نشینند. هیچ نمی‌گویم. چیزی ندارم که بگویم؛ فقط نگاه می‌کنم به لب‌هایی که با اعتمادبه‌نفس مصنوعی سایه می‌ریزند روی حرف‌های بی‌جان.
ساعت دیواری کاج‌کاری‌شده بالای سرم تق‌تق می‌کند؛ صدایی که انگار زمان را در چنگش خرد می‌کند. مرد روبه‌رویم کت زغالی پوشیده و بوی عطر تندش تا این سوی میز می‌رسد. نگاهش به اسلایدهای روی پرده است نه به من؛ گویی در جهان تصویرها ایمنی بیشتری دارد.
صدای بمش حواسم را پرت خودش می‌کند.
- گفتیم چارچوب باید عوض بشه. با سه ماه عقب‌افتادگی و ناهماهنگی تیمتون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Hana.BanU ☯

Hana.BanU ☯

نویسنده افتخاری
سطح
19
 
تاریخ ثبت‌نام
30/11/20
ارسالی‌ها
1,212
پسندها
8,976
امتیازها
27,703
مدال‌ها
29
سن
26
  • نویسنده موضوع
  • #4
در لحظه‌ای که درها بسته می‌شود، موبایلم می‌لرزد. نگاه رادمان صفحۀ روشن و خاموش گوشی را می‌کاود. نام «خانه» اخم را میان ابروان جفتمان می‌نشاند ناخواسته.
- جونم بابایی؟
صدای کودکانه‌اش از آن‌سوی خط سمت جانم می‌دود و ته گلویم را تنگ می‌کند:
- بابا… پس کی می‌آی؟ گفتی عصر می‌ریم سینما. من حاضر شدم، آرا‌مم داره تندتند غذاشو می‌خوره که زود بیاد حاضر شه.
دندان‌هایم روی هم قفل می‌شود. اصلاً در شرایطی نیستم که توان داشته باشم به سینما ببرمشان. کاش آن‌قدری درک داشتند که شرایط من را می‌فهمیدند. کاش کمی بزرگ‌تر بودند.
- می‌آم دخترم.
- داره دیر می‌شه ها.
نگاهم عقربه‌های ساعت مچی را می‌کاود. تمام من زیر پای امیرپور خرد شده بود. تکه‌هایم را باید جمع کنم و بچه‌ها را به سینما ببرم. باید به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Hana.BanU ☯

Hana.BanU ☯

نویسنده افتخاری
سطح
19
 
تاریخ ثبت‌نام
30/11/20
ارسالی‌ها
1,212
پسندها
8,976
امتیازها
27,703
مدال‌ها
29
سن
26
  • نویسنده موضوع
  • #5
اتاق هنوز بوی نسکافۀ ارزان جلسۀ صبح را دارد؛ بویی مانده در تار و پود کتف و یقه‌ام. چه احمقانه که حتی با باز بودن پنجره هم بیرون نمی‌رود.
- نزن روی میز.
صدایم خشک است؛ مثل نفس بریدۀ آدمی که ساعت‌ها در یک تونل نشسته باشد. رادمان خودکار را رها می‌کند؛ ولی قبل از افتادنش کمی روی سطح چوبی سر می‌خورد. صدایی کوتاه و تیز مثل پوزخندی که تا عمق استخوان رسوخ می‌کند.
- سهیل یه بار برای دل خودت حرفمو گوش کن. یه پرستار بگیر برای دوقلوها. این طفلیا گناه دارن. وقتی نیستی، نه تفریحی، نه هم‌صحبتی.
لبۀ میز را لمس می‌کنم. خط بسیار باریک خراش روی چوب هست که شاید ماه‌هاست ندیدمش. در ذهنم مرور می‌کنم که چند بار دستم روی همین خراش لغزیده و نفهمیده‌ام.
- مریم هست.
جوابش را بی‌درنگ می‌دهم؛ نه برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Hana.BanU ☯

Hana.BanU ☯

نویسنده افتخاری
سطح
19
 
تاریخ ثبت‌نام
30/11/20
ارسالی‌ها
1,212
پسندها
8,976
امتیازها
27,703
مدال‌ها
29
سن
26
  • نویسنده موضوع
  • #6
لیوان خالی روی میز سایۀ سردی دارد. حلقۀ آب زیرش بی‌حرکت است. یادم می‌افتد که قهوه‌ام از سه ساعت پیش تمام شده؛ ولی هنوز کسی شستن لیوان‌ها را یادش نیست.
در ذهنم تصویر ویونا باز می‌شود. موهای لخت و براق، چتری‌هایی که نور لامپ را مثل قطره‌های روغن منعکس می‌کند و چشمان خاکستری مصنوعی که هیچ‌وقت از رنگ حقیقی‌شان خبر نمی‌دهد. لب‌های برجسته‌اش همیشه آن نازک‌خندۀ بی‌دلیل را دارد؛ خنده‌ای که شبیه پر کردن سکوت است. اما چه کسی گفته که زن زندگی باید لبخند واقعی بلد باشد؟
- اگه اون کنار بچه‌ها باشه، بهتر از اینه که با یه پرستار غریب باشن.
- نه تو داری زمینۀ وابستگی به یه آدم موقتی رو درست می‌کنی. فردا اگه بره، چی؟
- نمی‌ره.
حرفم مثل سنگ می‌افتد وسط هوا. نه بلند، نه تند، ولی قطع‌کننده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Hana.BanU ☯

Hana.BanU ☯

نویسنده افتخاری
سطح
19
 
تاریخ ثبت‌نام
30/11/20
ارسالی‌ها
1,212
پسندها
8,976
امتیازها
27,703
مدال‌ها
29
سن
26
  • نویسنده موضوع
  • #7
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Hana.BanU ☯

Hana.BanU ☯

نویسنده افتخاری
سطح
19
 
تاریخ ثبت‌نام
30/11/20
ارسالی‌ها
1,212
پسندها
8,976
امتیازها
27,703
مدال‌ها
29
سن
26
  • نویسنده موضوع
  • #8
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Hana.BanU ☯

Hana.BanU ☯

نویسنده افتخاری
سطح
19
 
تاریخ ثبت‌نام
30/11/20
ارسالی‌ها
1,212
پسندها
8,976
امتیازها
27,703
مدال‌ها
29
سن
26
  • نویسنده موضوع
  • #9
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شویدجهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شویدجهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Hana.BanU ☯

Hana.BanU ☯

نویسنده افتخاری
سطح
19
 
تاریخ ثبت‌نام
30/11/20
ارسالی‌ها
1,212
پسندها
8,976
امتیازها
27,703
مدال‌ها
29
سن
26
  • نویسنده موضوع
  • #10
پشت به او و مقابل آینه آخرین دکمه پیراهنم را می‌بندم. پارچۀ سفید زیر نور سرد اتاق کمی براق است. انگشت شستم روی دکمه مکث می‌کند. نگاهم از آینه سمت او می‌چرخد؛ همان‌جا نشسته روی تخت. با همان ساتن مشکی که استخوان‌های بی‌پروای ترقوه‌اش را به رخ می‌کشد. موهای براقش مثل نوارکشی مشکی روی شانه لغزیده و چشم‌های عسلی‌اش با بی‌کرانگی خیره مانده‌اند به من.
- کی می‌رسه روزی که هر صبح چشم باز کنم، تو کنارم باشی؟
صدایش مثل شکلات ذوب‌شده است؛ نرم اما با لبه‌ای تیز. نگاهم را از قاب چشم‌هایش جدا می‌کنم و می‌چرخم طرفش.
- هروقت راضی شدی دائمیش کنیم.
لبخند می‌زند. همیشه خنده‌اش بوی بازی دارد؛ انگار چیزی را که من نمی‌دانم، در مشتش گرفته و سرگرم است. دستم به سمت کروات روی میز آرایش می‌رود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Hana.BanU ☯

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا