- نویسنده موضوع
- #1
مترسکی شده ام عاشق کلاغی که
پریدو رفت به امید کوچه باغی که
دلم به لرزه در امدوبعدازان پیچید ـ
میان مزرعه اخبارداغ داغی که
کنارمزرعه ان روز حس من تبدیل
به ناگهان شدو افتاد اتفاقی که
وساعت از نفس افتادواو نمی امد
دگرنمانده برایم دل ودماغئ که
کلاغ شهری من روستا که جای تو نیست
برو به قول خودت سمت چل چراغی که
جهنمی شده بی تو بهار گندمزار
تویی که هی نگرفتی ز من سراغی که
پرنده های زیادی به سویم امده اند
ولی دل من اسير همان کلاغی که
الهام مظفری