بیا ببین که با یک کلمه جواب سوالی چگونه شب روزم یکی شده است...
این دل
او مرا میبیند...میدانم هوایم را دارد...ولی هوایی ندارد که هوایش رو داشته باشم)این دل را فقط تو شکسته ای ....و هیچوقت این شیشه دل ، جمع نمیشد =)
او مرا ...
آن شب ها عجیب دلم را گرم می کرد وقتی نفس هایم آغشته به نفس هایت بوداو مرا میبیند...میدانم هوایم را دارد...ولی هوایی ندارد که هوایش رو داشته باشم)
آن شبها
مثل خاکستریم میان گردبادی که مت را دوباره، شاید شعله ور کند... شاید دوباره بهم برسیم در میاد گردش گردباد و شعله های اتش عشق باز به سراغمان بیاید....اما حیف که این گرما مثل بادی وزیدو رفت و مرا در حسرت دوباره اش گذاشت.
مثل خاکستریم...
چه حیف ک همش خیال است اما خیالی شیرین. ای کاش این خیال شیرین روزی به حیقیت برسدمثل خاکستریم میان گردبادی که مت را دوباره، شاید شعله ور کند... شاید دوباره بهم برسیم در میاد گردش گردباد و شعله های اتش عشق باز به سراغمان بیاید....
اما میدانم اینها سرابی از خیالات من است و چه حیف...