• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان زخم ابدی | فائزه حاجی‌حسینی نویسنده‌ی انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Faezeh.H
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 23
  • بازدیدها 1,202
  • کاربران تگ شده هیچ

Faezeh.H

نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/7/18
ارسالی‌ها
1,396
پسندها
19,556
امتیازها
42,073
مدال‌ها
21
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
زخم ابدی
نام نویسنده:
فائزه حاجی‌حسینی
ژانر رمان:
#عاشقانه #اجتماعی #معمایی
••با نام آرام‌بخش قلب‌ها••

کد: ۴۹۸۸
ناظر: ❥لیلیِ او •|METATRON|•


خلاصه:
شاهرخ تمام مدت همسرش را با دروغ در کنار خود نگه داشته است و حالا با لو رفتن آشپزخانه‌ی مواد مخدرش که همسرش به کل از آن بی‌خبر بوده، زنگ خطری به صدا درمی‌آید تا اتفاقات و رازهای گذشته‌، نرم نرمک وارد زندگی شاهرخ و معشوقه‌اش شوند. او مجبور به فرار از دست پلیس است و باید همسر و دخترش را نیز با خود همراه کند، غافل از اینکه فرار نمی‌کند! فقط ناخواسته دارد به قلب گذشته‌‌ای که از آن‌ گریزان است وارد می‌شود.


عکس شخصیت‌های رمان زخم ابدی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Faezeh.H

RahaAmini

ارشد بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
24/10/19
ارسالی‌ها
1,777
پسندها
44,823
امتیازها
61,573
مدال‌ها
52
سطح
38
 
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Faezeh.H

نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/7/18
ارسالی‌ها
1,396
پسندها
19,556
امتیازها
42,073
مدال‌ها
21
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
شروع ۱۴۰۱/۲/۵

مقدمه:

من از بیگانگان هرگز ننالم

که با من هرچه کرد آن آشنا کرد

گر از سلطان طمع کردم، خطا بود

ور از دلبر وفا جُستَم، جفا کرد...

حافظ

***



دست بر چارچوب پنجره گرفته‌ام تا لرزش دیوانه‌وار انگشتانم محرز نباشد. هنوز خودم را برابر هر واکنش تندی، کنترل کرده‌ام. بی‌دلیل آپارتمان‌های بلند رو به رویم را از پنجره به تماشا می‌ایستم. صدایش دوباره در گوشم می‌پیچد و من سگرمه درهم می‌کشم:
- دست از لجبازی بردار خانم من! برو چمدونت رو ببند. زیاد مهلت نداریم.
به من نگو خانم من، بگو یک احمق به تمام معنا! بگو یک شب بی‌پایان‌!
نفس‌هایم دوباره سنگین می‌شود. تصویرم روی شیشه‌ی تمیز مقابلم منعکس شده است. از خط اخمی که در این مدت بر پیشانی‌ام رد گذاشته،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Faezeh.H

Faezeh.H

نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/7/18
ارسالی‌ها
1,396
پسندها
19,556
امتیازها
42,073
مدال‌ها
21
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
شاهرخ کلافه هوفی می‌کشد. نزدیک‌تر می‌آید، آغوش می‌گشاید و می‌خواهد مرا بغل بگیرد که با انزجار عقب می‌کشم. مدت‌هاست که از او فرار می‌کنم. حتی به بوی تنش آلرژی پیدا کرده‌ام و هر وقت بویش در مشامم می‌پیچد، نفسم تنگ می‌شود.
- فکر می‌کنی اگه بگی کار شوهرم بوده، پلیس باور می‌کنه و می‌گه بفرما برو؟‌ به ارغوان فکر کن. اگه به من فکر نمی‌کنی به دخترمون فکر کن خانم من. من نمی‌خواستم پای تو رو به این ماجرا بکشم ولی مجبور شدم. هنوزم شُکم که چجوری آشپزخونه لو رفته، بابا من هم داغونم. دیر یا زود، هم من شناسایی می‌شم و هم تو، هر دومون رو می‌اندازن هلفدونی، اونوقت کی می‌خواد کنار ارغوان باشه؟
چشمانم ناخودآگاه روی گلدان بزرگ کنار پنجره هرز می‌رود‌. درختچه‌ی ارغوان، گل‌های زیبای صورتی رنگش را گشوده است...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Faezeh.H

Faezeh.H

نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/7/18
ارسالی‌ها
1,396
پسندها
19,556
امتیازها
42,073
مدال‌ها
21
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
از کانتر عبور می‌کنم و در آشپزخانه‌ی بزرگ و نورگیر قدم برمی‌دارم. یک لیوان را لبالب از آب پر کرده و لاجرعه سر می‌کشم. می‌دانم این زبان چرب و نرمش را برای پیشبرد خواسته‌اش به کار گرفته و اگر بخواهم همین‌طور بر خواسته‌ام مبنی بر همراهی نکردنش پافشاری کنم، دیر یا زود عنان از کف داده و متوسل به زور می‌شود. دلم از زمین و زمان گرفته است. قبل از اینکه ماجرا به زور و فریاد کشیده شود، کوتاه می‌آیم.
***

نگاه بالا می‌آورم و چهره‌ی مهربانش را با تمام وجود، جزء به جزء می‌نگرم که زیر نور در ورودی ایستاده است. دلم بازی‌اش گرفته که مدام بهانه می‌گیرد. می‌خواهم مانند بچه‌ها گریه و زاری راه بیندازم که من این تقدیر را نمی‌خواهم، یک بار دیگر دل بریدن از آنچه دوست می‌دارم را نمی‌خواهم، اما به خاطر ارغوان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Faezeh.H

Faezeh.H

نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/7/18
ارسالی‌ها
1,396
پسندها
19,556
امتیازها
42,073
مدال‌ها
21
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
ارغوان از امروز و بازی‌هایی که انجام داده حرف می‌زند و از اینکه خاله همایش آنجا بوده و او با پسر خاله‌ی کوچکش حسابی بازی کرده. مانند همیشه شیرین زبانی می‌کند و دلم برای دنیای کودکانه‌اش غنج می‌رود.
همین که کوچه را سمت خیابان می‌پیچم، چند متر بعد مقابل شاهرخ ترمز می‌کنم و پیاده می‌شوم. شاهرخ بلافاصله مقابل نگاه‌های حیران ارغوان پشت فرمان می‌نشیند و من نیز ارغوان را به صندلی عقب هدایت می‌کنم. ارغوان ابرو درهم می‌کشد و ملامت جویانه می‌گوید:
- مامانی تو که می‌گفتی دروغگو دشمن خداست.
ماشین حرکت می‌کند و نگاهم در خیابان تاریک حل می‌شود. زمزمه‌وار می‌گویم:
- خب آره مامان.
از وسط دو صندلی جلویی، سرش را به جلو هل می‌دهد و می‌گوید:
- یعنی تو الان دشمن خدایی؟ چرا به خانم جون گفتی که بابا خونس؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Faezeh.H

Faezeh.H

نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/7/18
ارسالی‌ها
1,396
پسندها
19,556
امتیازها
42,073
مدال‌ها
21
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
***
هر سه چمدان‌ را به کنار دیوار می‌کشم و ترجیح می‌دهم محتویاتشان را بیرون نریزم چون خوب می‌دانم که به زودی باید اینجا را نیز ترک کنیم. مقابل آینه‌ی مربع شکلِ اتاق کوچک می‌ایستم و موهای بلندم را که تا زیر کمر می‌رسد شانه می‌زنم.
خانه‌ی مبله و کوچکیست که دو اتاق کوچک نیز دارد. دیروز به شهر مرزی ارومیه رسیدیم و حالا قرار بر این بود که در سوئیتی که شاهرخ از قبل رزو کرده بود، چند روزی بمانیم تا سراغ شخصی به اسم «آقامیر» برود و کارهای عبورمان را از مرز انجام دهد. به دلیل اینکه نگران است کسانی که دستگیر شده‌اند تا به حال او را لو داده باشند، ترجیح داده با هواپیما از مرز رد نشویم.
آهی می‌کشم و موهای رنگ شده‌ام را دم اسبی می‌بندم.‌ صدای شاهرخ که روی تخت تک نفره لم داده، نگاهم را از راه رفتن در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Faezeh.H

Faezeh.H

نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/7/18
ارسالی‌ها
1,396
پسندها
19,556
امتیازها
42,073
مدال‌ها
21
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
عصبی می‌خندم و زانوهایم را روی تخت جمع می‌کنم.
- الان مثلا خیلی پیشرفت کردی؟ منِ ساده رو بگو! عه عه عه! همه‌ی دروغات رو باور کردم و فکر می‌کردم برای خودت کارخونه‌ زدی و به قول خودت دیگه می‌خوای مستقل از بابات زندگی کنی. تو که آشپزخونه‌ی مواد مخدر زده بودی چرا حسین آقا رو بردی پای کار که الان بخوان جای تو بگیرنش؟
پوزخندی تحویلم می‌دهد و با انگشت‌هایش موهای یک در میان سفید سرش را صاف می‌کند.
- همچین حسین آقا حسین آقا می‌کنی انگار اون کی بوده که من بدبختش کردم! همین باجناق من نبود که به پر و پای من می‌پیچید و التماس می‌کرد که دستش رو پیش خودم بند کنم؟ بد کردم اون بیکارِ الاف رو آوردم پای کار، باعث شدم وضعش خوب بشه، خونه بخره و خانم بچه‌هاش به نون و نوایی برسن؟ چی شد؟! قبل از اینکه به مشکل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Faezeh.H

Faezeh.H

نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/7/18
ارسالی‌ها
1,396
پسندها
19,556
امتیازها
42,073
مدال‌ها
21
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
نگاهم دورتادور آن سوئیت مبله چرخ می‌خورد و نگران روی او می‌ایستد. آشفته ادامه می‌دهد:
- سیاوش بود. اونجوری که می‌گفت کار از کار گذشته. لوم دادن و پلیس‌ها قیافه‌م رو چهره نگاری کردن. در به در هم دارن دنبالم می‌گردن. صد درصد تا حالا ممنوع الخروج شدم.
احساس می‌کنم برای لحظه‌ای سرم گیج می‌رود که دست به دیوار می‌گیرم. در این که حسی نسبت به او در دلم وجود ندارد شکی نیست اما با این حال نمی‌خواهم دستگیر شود و بعدش قضیه به اعدام و بدبختی بکشد. در آن دقایق فقط به پاره‌ی تنم، ارغوان فکر می‌‌کنم. آشفته می‌پرسم:
- من چی؟ من رو هم شناسایی کردن؟
با ابروهایی گره خوره، از همان فاصله‌ی کم نگاهم می‌کند.
- حرفی از تو نیست فعلا. تو رو بگیرن هم اتفاق خاصی نمی‌افته. منه بدبخت تا پای چوبه‌ی دار می‌رم. این اصلا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Faezeh.H

Faezeh.H

نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/7/18
ارسالی‌ها
1,396
پسندها
19,556
امتیازها
42,073
مدال‌ها
21
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
هوفی می‌کشد. تکیه به مبل قدیمی می‌‌دهد و موهای خیس از عرقش را چنگ می‌زند.
- خب وکیلمه! مفت که انجام نمی‌ده، در قبالش پول می‌گیره. مهم تر از اون! قبل از وکالت باهم رفاقت داریم!
عصبی می‌خندم. رنگی از نگرانی بر صورتم دویده که این‌طور چهره‌ام را آشفته کرده است.
- تو حق نداری سرخود تصمیم بگیری. پس من چی؟ من توی اون زندگی سهم نداشتم؟ جوری داری از ریشه می‌زنی که انگار قرار نیست هیچوقت برگردیم.
سرش را سمت من می‌چرخاند. رگه‌های قرمز درون چشمش آنقدر زیاد شده که چشمانش را رعب‌انگیز کرده است. از جیب شلوار راحتی‌اش، قوطی متالیک مشکی را بیرون می‌کشد و سیگار دست سازی بیرون می‌آورد. می‌توانم قسم بخورم که با سیگارهای معمولی تفاوت فاحش دارد و یک زهرماری دیگر داخلش پیچیده اما هیچوقت نم پس نمی‌دهد که چه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Faezeh.H

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا