دنباله دار | از چی میترسی؟ | انجمن رمان نویسی یک رمان

میرا

کاربر سایت

رفیق جدید انجمن

25/10/18

نویسنده موضوع
#1

من مارمولک

امضا : میرا

چنان خون می چکد از رنگ و روی دامنت، بانو!
که گل شرمش می آید از گل پیراهنت، بانو!
بگو بر چهره ات خون کدامین لاله پاشیده؟
چه پاییزی گذر کرده ز باغ دامنت بانو؟
نگو خون گریه های ظهر عاشوراست . . . میدانم
که ردِّ تازیانه مانده بر روی تنت، بانو!
خجالت می کشد این ریسمان، از هر چه انسان است
که گردیده ست گردنبند دور گردنت، بانو!
همه گوش اند سر ها، بر فرازِ نیزه ها امشب
مگر لب تر کنند از جوی قرآن خواندنت بانو!
. . . شب سردی ست . . . در دل های ما شام غریبان است
زمین را گرم کن با چشم های روشنت، بانو!

..TaraɲΘm..

کاربر حرفه‌ای

کاربر حرفه‌ای

25/10/18

#3

ارتفاع
مار
هرکار کردم نترسم نشد:/

امضا : ..TaraɲΘm..

Ti_ara

کاربر سایت

رفیق جدید انجمن

25/10/18

#4

اینکه مامان بابام در اینده از اینکه من دخترشونم حس افتخار نداشته باشن

mahdieh83

کاربر نیمه فعال

کاربر نیمه فعال

25/10/18

#5

ღ تـــرنم ღ گفت
ارتفاع
مار
هرکار کردم نترسم نشد:/

خخ

امضا : mahdieh83

چنان خون می چکد از رنگ و روی دامنت، بانو!
که گل شرمش می آید از گل پیراهنت، بانو!
بگو بر چهره ات خون کدامین لاله پاشیده؟
چه پاییزی گذر کرده ز باغ دامنت بانو؟
نگو خون گریه های ظهر عاشوراست . . . میدانم
که ردِّ تازیانه مانده بر روی تنت، بانو!
خجالت می کشد این ریسمان، از هر چه انسان است
که گردیده ست گردنبند دور گردنت، بانو!
همه گوش اند سر ها، بر فرازِ نیزه ها امشب
مگر لب تر کنند از جوی قرآن خواندنت بانو!
. . . شب سردی ست . . . در دل های ما شام غریبان است
زمین را گرم کن با چشم های روشنت، بانو!