دلم نميخاست نگات كنم حرف ميزدي، حرفات تو مغزم حالت اكو داشت نميفميدم چي ميگي حرفات برام گنگ بود با اينكه عاميانه حرف ميزدي.
بار دوم بود ميديدمت، تو همون بار اول حس كردم دلم لرزيد الان ديگه مطمعنم من دلمو باختم، سعي كردم نگاهمو از صورتت بكشم و انقد تابلو بهت خيره نشم.
بهت مدام فكر ميكردم
"تو، شبيع يك الهه ي مقدس بودي براي منِ دلباخته."