- ارسالیها
- 2,702
- پسندها
- 20,804
- امتیازها
- 74,773
- مدالها
- 7
کلاس اول که بودم یادمه وقت دیکته گفتن که میشد همیشهدوست داشتم مامانم برام دیکته بگه...
آخه همچین با احساس میگفت منم تموم حسّام برای نوشتن بکار گرفته میشد...
مامانم وقتی به یه جمله میرسید، صداش میلرزید...چند دفعه پشت سر هم هی اون جمله روتکرار میکرد ومیرفت توی یه دنیای دیگه!!
میگفت...آن مرد با اسب آمد...
آن مرد.....آن مرد...
هی زیر لب تکرارش میکرد...
من که اونموقع نمیفهمیدم چی میگه...
موقع تصحیح دیکته که میشد هی غر میزد مگه نمیگم ته هر جمله خط فاصله بزار؟؟
بعد که مظلومنگاش میکردم میگفت دلت با فاصله نیست نه؟؟
دوری و جدایی بلد نیستی...
اشکال نداره...
خوب نیست فاصله دختر جان...
فقط خانم معلم که داره دیکته میگه حواست باشه...
الان که خیلی از اون سالا میگذره...
میتونم...
آخه همچین با احساس میگفت منم تموم حسّام برای نوشتن بکار گرفته میشد...
مامانم وقتی به یه جمله میرسید، صداش میلرزید...چند دفعه پشت سر هم هی اون جمله روتکرار میکرد ومیرفت توی یه دنیای دیگه!!
میگفت...آن مرد با اسب آمد...
آن مرد.....آن مرد...
هی زیر لب تکرارش میکرد...
من که اونموقع نمیفهمیدم چی میگه...
موقع تصحیح دیکته که میشد هی غر میزد مگه نمیگم ته هر جمله خط فاصله بزار؟؟
بعد که مظلومنگاش میکردم میگفت دلت با فاصله نیست نه؟؟
دوری و جدایی بلد نیستی...
اشکال نداره...
خوب نیست فاصله دختر جان...
فقط خانم معلم که داره دیکته میگه حواست باشه...
الان که خیلی از اون سالا میگذره...
میتونم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.