متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

متون و دلنوشته‌ها ⊰| چند لحظه لطفا |⊱

  • نویسنده موضوع R_MāN'8
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 568
  • بازدیدها 16,734
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

AiLiN_R

کاربر حرفه‌ای
سطح
7
 
ارسالی‌ها
2,702
پسندها
20,804
امتیازها
74,773
مدال‌ها
7
  • #61
کلاس اول که بودم یادمه وقت دیکته گفتن که میشد همیشه‌دوست داشتم مامانم برام دیکته بگه...
آخه همچین با احساس میگفت منم تموم حسّام برای نوشتن بکار گرفته میشد...
مامانم وقتی به یه جمله میرسید، صداش میلرزید...چند دفعه پشت سر ‌هم هی اون جمله رو‌تکرار میکرد و‌میرفت‌ توی‌ یه دنیای دیگه!!
میگفت...آن مرد با اسب آمد...
آن مرد.....آن مرد...
هی زیر لب تکرارش میکرد...
من که‌ اونموقع نمیفهمیدم چی میگه...
موقع تصحیح دیکته‌ که‌ میشد هی غر میزد ‌مگه ‌نمیگم ته هر جمله خط فاصله بزار؟؟
بعد که مظلوم‌نگاش میکردم میگفت دلت با فاصله نیست نه؟؟
دوری و جدایی بلد نیستی...
اشکال نداره...
خوب نیست فاصله دختر جان...
فقط خانم معلم که داره دیکته میگه حواست باشه...
الان که خیلی از اون سالا میگذره...
میتونم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : AiLiN_R

t.sh

کاربر فعال
سطح
16
 
ارسالی‌ها
789
پسندها
9,340
امتیازها
27,673
مدال‌ها
18
  • #62
می گویند عشق شیرین است!
شیرین است اما...
اما روزی این شیرینی هم دلت را می زند...
می گویند جدایی تلخ است...
تلخ است اما...
اما روزی این تلخی ها خاطره می شوند...
می گویند صبوری خوب است...
خوب است اما...
اما آهسته آهسته موهایت را سفید می کند...
می گویند خنده آرامت می کند...
آرام می کند اما...
اما مهم آن است که بعد از چه طوفانی آرام می شوم؟...
مردم می گویند و من جواب دارم برایش اما...
کیست که بگوید درمان عشق چیست؟
ما می دانیم تمام این ها را می دانیم که خوب است و زیباست یا تلخ است و شیرین...
اما چرا نیست کسی که بگوید بعد از زهر عشق، پادزهر چیست؟
هر وقت دانستید بگویید طبیبید...
 

NEGIN_R

کاربر حرفه‌ای
سطح
44
 
ارسالی‌ها
1,794
پسندها
63,557
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
27
  • #63
♥️

مادربزرگم همیشه میگفت دل نبند، هیچکسی وجود نداره که بخواد پای دلت بمونه، این آدما از بس رفتن دیگه موندن رو یادشون رفته و هی هوس رفتن به سرشون میزنه. میگفت دست خودشون نیست، زیاد موندن آدم رو خسته میکنه و اگه دل ببندی تا یه جایی با تو میان، مثلا یکی تا سر کوچه باهات راه میاد و بعدش خسته میشه میذاره میره. اونی که میاد و میمونه باهات عاشقته، اونی که عاشقت باشه به رفتن فکر نمیکنه، حتی اگه بخاد بره تو رو هم با خودش میبره و نمیزاره تنها باشی.

گفت میدونی؟ اونی که عاشقت باشه فقط به تو فکر میکنه نه رفتن. مادر بزرگم همیشه راست میگفت، دل بستن به آدما میتونه بدترین اشتباه باشه، آدمایی که فقط ی قدم باهات راه میان و قدم بعدی میزارن میرن و تو میمونی تنها. آدمایی که رفتن رو به موندن ترجیح...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : NEGIN_R

NEGIN_R

کاربر حرفه‌ای
سطح
44
 
ارسالی‌ها
1,794
پسندها
63,557
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
27
  • #64


نوعی دلتنگی هم هست که در عین حال که دلت برای کسی تنگ شده،تمایلی به دیدنش نداری...
همان حسی که الان دارم
که قاعدتا باید داشته باشم.
خاطرات را به یاد می آورم ولی حسشان را نه...
گذشته را کنکاش میکنم عکس ها را زیر و رو،دنبال سرنخم...
سعی میکنم به یاد بیاورم بودن کنار تو چه حسی داشت...
دست هایت را یادم است ولی گرمایشان را نه...
حرف هایت را واو به واو حفظم اما حرف که مهم نیست مهم صداست که آن هم...
دور شده ای آن قدر دور که انگار اصلا واقعی نبوده ای.
انگار تو را داشتن مثل خواب
غیرواقعی بود و من آدمی که دم سحر بیدارش می کنند.
یک تکه از تو را یادم است یک تکه را نه...
میدانی چه قدر دردناک است آدم خوابش را به یاد نیاورد؟
انگار توی خماری میماند.
عرض این اتاق را ساعت ها قدم میزنم.
قدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : NEGIN_R

NEGIN_R

کاربر حرفه‌ای
سطح
44
 
ارسالی‌ها
1,794
پسندها
63,557
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
27
  • #65

بعد جداییمون به بهونه های مختلف بهم زنگ میزد
ی بار میگفت کته رو چجوری میپزن ؟
ی بار طرز کار لباسشویی و میپرسید ؟
ی بار اسم شامپوی همیشگی موهاشو ؟
بهش گفتم چی شده؟
کته پختن و مامانتم بلده ،لباسشویی دفترچه داره ،از رو ظرف قدیمی شامپو اسمشو بخون ،
به جای این بهوونه ها دلیل اصلیتو بگو ...
گفت :نمیخوام فراموشم کنی ،گفت دوس دارم وقتی بهت زنگ میزنم جوابمو بدی چون میدونی گیر کردم ،
گفت بلدم کته بپزم ،اما حس میکنم اگه تو بدونی دارم کته میخورم بهت نزدیک ترم ،گفت میتونم لباسشویی راه بندازم ،اما دلگرم میشم وقتی میفهمی ٧کیلو لباس کثیف دارم ،
گفت فقط دوس دارم حالا ک رفتی باز تو زندگیم باشی ،
دوس دارم هر جا گیر کردم ،مطمئن باشم ک تو جوابمو میدی ...
من بعد اونروز دیگه جوابشو ندادم ،اون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : NEGIN_R

NEGIN_R

کاربر حرفه‌ای
سطح
44
 
ارسالی‌ها
1,794
پسندها
63,557
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
27
  • #66
تهران و بویِ ذرّت مکزیکی و غروب
تهران و چند خاطره‌ی افتضاح و خوب
تهران و خطّ مترویِ تجریش تا جنوب
این شهرِ خسته را به شما میسپارمش

تهرانِ سکته کرده‌ی از هر دو پا فلج
تهرانِ وصله پینه شده با خطوطِ کج
تهرانِ تا همیشه ترافیک تا کرج
این شهرِ خسته را به شما میسپارمش

من روزهای خونی و پُر التهاب را
من سطل های سوخته‌ی انقلاب را
بر سنگ فرشِ کهنه بساطِ کتاب را
بوسیدم و برای شما جا گذاشتم

من خش خشِ رفتگر از صبح زود را
سیگارِ بهمن و ریه ی غرق دود را
من هر که عاشقم شده بود و نبود را
بوسیدم و برای شما جا گذاشتم

بلوار پُر درختِ «ولیعصر» تا «ونک»
نوشابه های شیشه‌ای و تخمه و پفک
کابوس های هر شبه از دردِ مشترک
یک روز می رسد که فراموش میشوند

تنهایی ام نشسته میانِ اتاق ها
بر بیست‌ و هشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : NEGIN_R

R_MāN'8

کاربر حرفه‌ای
سطح
8
 
ارسالی‌ها
1,766
پسندها
51,247
امتیازها
64,873
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #67
من کسی مثل خودم را در زندگی ام نداشته ام و نمی دانم دلتنگِ خودم شدن خوب است یا بد.یا اصلا می شود دلتنگ کسی مثل من شد؟فقط می دانم اگر کسی را داشتم که سرفصل آرزوهایش هستم و دغدغه ی بزرگش خوشحالی من است،موقعِ رفتن حتما دو دل می شدم!حتما سعی می کردم آینده ی بدون او را تصور کنم
کمی تردید میکردم و به فکر فرو می رفتم.به بهانه هایی که قبلا داشته و اکنون ندارد فکر میکردم.به سکوتش و آرامشی که ظاهرا دارد اما درونش پر از دلهره ی نداشتنم است هم فکر میکردم.
من حتم دارم اگر کسی مثل خودم را داشتم،فکر همه ی این ها را میکردم و پای رفتنم لنگ می زد!چون دلتنگ آن آدمی می شدم که من همه چیزش هستم.
لازم بود تو هم دمِ رفتن چمدانت را زمین بگذاری و برای یک ثانیه با چشمانِ بسته به من و گذشته ای که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : R_MāN'8

* DoHaBr *

مدیر بازنشسته
سطح
6
 
ارسالی‌ها
822
پسندها
9,935
امتیازها
30,873
مدال‌ها
7
  • #68
دیدی بعضیآ خیلی میخندن‍
هرچی شد میزنن زیر خنده‍
همیشه بقیرو میخندونن
بعد یهو میرن تو فکـر
اینآ رو اذیت نکنید
اینآ نآبود شدن‍
 

☆^دوستدار_زندگی^☆

مدیر بازنشسته
سطح
6
 
ارسالی‌ها
1,389
پسندها
31,876
امتیازها
69,173
مدال‌ها
5
  • #69

یک روز چنان هوای دستانم را خواهی کرد..که چشمانت را ببندی..و خالی از هر فکر دیگری زیر آوازی بزنی که هیچگاه فرصت نشد باهم بخوانیمش.....

یک روز به هر دلیلی..اشک از چشمانت جاری خواهد شد..و دستی برای پاک کردنش از دستانت سبقت نخواهد گرفت....

آن روز است که دلتنگم می شوی..چیزی نیست..چشمانت را ببند و بخواب..تو عادت داری..زود فراموش خواهی کرد.....

تو رفته ای..اما..فقط از تو خواهشی دارم..هر کجای این دنیا که بودی..هر کجا..حتی در آغوش عشقت....

هر وقت خوشحال بودی..و از ته دل می خندیدی..یادت باشد..کاری کرده ای که یک نفر..دیگر هیچوقت...........از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ☆^دوستدار_زندگی^☆

NEGIN_R

کاربر حرفه‌ای
سطح
44
 
ارسالی‌ها
1,794
پسندها
63,557
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
27
  • #70

پدربزرگم تعریف میکرد
چندسالِ قبل یک موشِ سمج به جانِ دکانِ کوچکِ خوارو بار فروشی اش افتاده بود
کیسه های برنج را میجوید
یا بلایی سرِ دیگر اقلامِ دکانش می آورد ..
یک روز بالاخره یک تله موشِ حسابی یک گوشه ی دکان میگذارد
و موشِ نابکار را میگیرد ..
اما تله موش جایِ گردنِ آن موجودِ بیچاره
دمش را گرفته بوده
و آن زبان بسته
شروع کرده بود به جویدن دُمش برایِ رهایی ..
یعنی حاضر بود قسمتی از خودش را بگذارد
و جانَش را بردارد و برود ..
ما هم گاهی بد نیست موش وار زندگی کنیم ..
وقتی میبینیم یک رابطه
یک علاقه
پایش را بیخِ گلویمان گذاشته
وجنگیدن برایش هم یک تلاشِ بیهوده است
رهایش کنیم ..
جانِ مان را برداریم و بزنیم بیرون ..
حتی اگـر لازم باشد یک تکه از خودمان
روحمان
قلبمان را
جا بگذاریم ..
...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : NEGIN_R
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا