ای تشنه کویر، ٱفُقَت بی پایان
سال ها ایستادی به دور از باران
سکوتت کَر کرد آسمان ها را گوش
و عشق خورشید سوزاندت آغوش
عاشق رافراز است سوختن و دم نزدن
حتی یک جمله اخر ز ماتم نزدن
چون سوخت شمع ،پروانه را پرواز نیامد
(کان سوخته را جان شد و آواز نیامد)
لیکن این ابر ها را رحمی در دل نیست
غیرعاشق که داند که غم هجران چیست؟
گویند که کویر بی باران سخت کارت زار است
نادان٬عاشقِ خورشید را با باران چه کار است؟
آن که عاشق گشت،بر او دگر سامان نیست
عاشقانِ دیوانه را جز عاشقی درمان نیست ...
توضیحات:مصرع درون پرانتز تضمینی از سعدی است