مسابقات نظرسنجی مسابقه رمان نویسی × آذر ماه 1397 | انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Deniz78
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 34
  • بازدیدها 2,490
  • کاربران تگ شده هیچ

رمان مورد پسند شما


  • مجموع رای دهندگان
    72
  • نظرسنجی بسته .
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Deniz78

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
20/8/18
ارسالی‌ها
635
پسندها
6,083
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
رمان دهم

نام رمان: به شرط عشق
ژانر: طنز/عاشقانه
#پارت اول
توی راهرو ایستاده بودیم تا کیانفر دستور بده که بریم داخل
روژین-حالا مگه این حاکم بزرگ میتی کمان دستور میده ما وارد بشیم؟؟؟
من و روژان با نیش باز حرفش رو تایید کردیم.
روژان-روژین اگه توی خر نیفتاده بودی ما هم گیر نمیوفتادیم.
روژین-به من چه! سنگه ندید من دارم میام!
انقدر جدی گفت که من یه لحظه شک کردم سنگه مقصره! ابروهای من و روژان بالا پرید.
-سنگه باید مواظب باشه تا یه آدم کوری مث تو بهش نخوری؟
روژین-خفه سودی جون.
آرنجمو بردم بالا تا بزنم تو شیکمش که صدای داد کیانفر باعث شد خود راه قهوه ای بنماییم.
کیانفر-چه خبره ایـ....
با دیدن ما حرف توی دهنش ماسید. نیشمونو مجددا باز کردیم.
روژین-به سروان کیانفر!
کیانفر-بازم شما؟
با خنده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Deniz78

Deniz78

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
20/8/18
ارسالی‌ها
635
پسندها
6,083
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
رمان یازدهم


1
همه جا را بهم ریخته بود؛ جیغ می‌زد و تهدید می‌کرد؛ یکی از بیماران را زخمی کرده بود و سیلی محکمی به صورت یک پرستار زده بود. یکی از پرستارها سوزنی در گردنش فرو کرد، دو طرف دستانش را گرفتند تا او را به اتاقش ببرند؛ اتاق انفرادی که دکترش تشخیص داده بود باید او را آنجا نگه دارند. او را توی راهروی تیمارستان می‌کشیدند؛ راضی به برگشتن به آن اتاق نبود جیغ می‌کشید و تقلا می‌کرد اما آمپولی که به او تزریق کردند کم کم هوشیاریش را گرفت. او را درون اتاقش گذاشتند و در را قفل کردند. به مهتابی بالای سرش که خاموش و روشن می‌شد خیره شده بود و کم کم به خوابی عمیق فرو رفت.
سرگرد ابراهیمی وارد اتاق دکتر زند شد و در حالی که روی مبل چرم قهوه‌ای رنگ می‌نشست گفت:
-خانوم دکتر کی می‌تونم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Deniz78

Deniz78

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
20/8/18
ارسالی‌ها
635
پسندها
6,083
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
رمان دوازدهم



طعم تلخ دروغ
پآرت اول :
هوا بارانی بود . خنکی آن را روی صورتم حس میکردم . باز همان پارک همیشگی همدم روز‌های بی‌قراری هم است ، همان روز‌هایی که از غصه‌‌های زیاد فریاد میزدم و از خدا طلب کمک میکردم ! برای داشتن حقم محدودم کرده بودند و درآخر هم از دستش دادم ! همان کسی بخاطرش حاضر بودم از جان خود بگذرم ولی او چیزیش نشود . گذشت آن روزهایی که خوشی های زندگی تمامی نداشت ! حال چه میشود !؟ همانطور که در درد‌هایم غرق بودم ناگهان گوشی ‌به صدا ‌درآمد . طُعمه جدیدم بود ؛ سیاوش ! کسی که دوستم دارد ولی نمیداند که من ... تلفن را برداشتم :
- الو
سیاوش_ الو سلام ! خوبی ؟
- سلام ، مرسی
چند ثانیه بینمون بی‌صدا ماند که من سکوت بینمان را شکستم و گفتم :
- کاری داشتی!؟
سیاوش_ کجایی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Deniz78

Deniz78

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
20/8/18
ارسالی‌ها
635
پسندها
6,083
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
رمان سیزدهم

به‍ نام‍ خالق‍ عشق‍...

نام رمان : دختر گمشده


ژانر : پلیسی ، عاشقانه با چاشنی طنز
خلاصه : دو برادر که در راه شغلشان جانشان را فدا میکنند حالا گرفتار پرونده اید شدند که زندگی آنها را دگرگون میکند باید دید سرنوشت چه خوابی برای آنها دیده ....


#پارت 1

هردو وارد اتاق سرهنگ شدن و احترام نظامی گذاشتن. سرهنگ لبخندی زد و گفت : بفرمایید بشینید .
سامین تو گوش سامیار گفت : اوه اوه این لبخند اصلا بوی خوبی نمیده !
سامیار در گوش اون متقابلا گفت : حتما سیر خورده ! سامین به زور جلو خندش رو گرفت و هردو روی صندلی نشستند .
سرهنگ دستاش رو تو هم قلاب کرد و گفت : یک پرونده جدید داریم که ... ( سامین وسط حرفش پرید) سامین گفت: چه پرونده ای ؟ سرهنگ مردمک چشماش رو یه دور...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Deniz78

Deniz78

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
20/8/18
ارسالی‌ها
635
پسندها
6,083
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
رمان چهاردهم


نام رمان:دلتنگی بی پایان
ژانر:عاشقانه ، اجتماعی

پارت اول

پرده ی اتاقش را کنار زد نور خورشید روی صورتش تابان شد، نفس عمیقی کشید و به ساعت دیوارش نگاهی انداخت، چشمانش گشاد تر شد وای انگار خیلی دیر کردم!
بدون معطلی در کمدش را باز کرد و پیراهن قرمز رنگش را بیرون آورد و پوشید در آیینه خودش را نگاه کرد موهای قهوه ای رنگش که تا کمرش دراز بودنند را شانه کرد. کیف سرمه ای رنگش را با دسته های کوچکش در دست گرفت و پله های خانه را با عجله دوید.
وقتی خواست در خانه را باز کند....
_جسیکا عزیزم کجا با این عجله! چرا صبحونه نخوردی؟
_نه مامان جان دیرم شده بهتره برم خداحافظ
و بدون اینکه حرفی بشنود دوان دوان سوار اتوبوس شد به بیمارستان که رسید با عجله فرم بیمارستان را پوشید همان لباس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Deniz78

FATEME078❁

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
30/3/17
ارسالی‌ها
2,520
پسندها
63,841
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
سطح
43
 
  • #16
بعضی چیز ها وقتی تکرار بشن دیگه رغبتی برای مطالعه نمی‌مونه!
"صبح پا شدم خودم رو توی آینه دیدم، آرایش کردم و فلان کردم و..." داره نوید این رو میده که آقا من دارم تکرار می‌کنم چیزایی رو قبلا دیگران نوشتن و موفق نشدن!
" من ... ۱۸ ساله هستم از تهران، بابام کارخونه داره مادرم تو خانواده لاکچری بزرگ شده و..." کاش این جمله مثل دایناسورها از رمان‌ها منقرض بشه!
کاش بعضی‌ها حداقل از نقطه استفاده می‌کردن که بفهمیم چی به چیه!
به یازده رای دادم. فکر کنم تنها نوشته‌‌ای بود که تا آخر خوندمش.
همه دوستان خسته نباشن، به خصوص دنیز عزیز: )
 
امضا : FATEME078❁

Deniz78

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
20/8/18
ارسالی‌ها
635
پسندها
6,083
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
بعضی چیز ها وقتی تکرار بشن دیگه رغبتی برای مطالعه نمی‌مونه!
"صبح پا شدم خودم رو توی آینه دیدم، آرایش کردم و فلان کردم و..." داره نوید این رو میده که آقا من دارم تکرار می‌کنم چیزایی رو قبلا دیگران نوشتن و موفق نشدن!
" من ... ۱۸ ساله هستم از تهران، بابام کارخونه داره مادرم تو خانواده لاکچری بزرگ شده و..." کاش این جمله مثل دایناسورها از رمان‌ها منقرض بشه!
کاش بعضی‌ها حداقل از نقطه استفاده می‌کردن که بفهمیم چی به چیه!
به یازده رای دادم. فکر کنم تنها نوشته‌‌ای بود که تا آخر خوندمش.
همه دوستان خسته نباشن، به خصوص دنیز عزیز: )
حرفات کاملا درسته جانم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Deniz78

brdia

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
25/11/18
ارسالی‌ها
19
پسندها
1,117
امتیازها
8,063
سطح
0
 
  • #18
رمان دوازدهم



طعم تلخ دروغ
پآرت اول :
هوا بارانی بود . خنکی آن را روی صورتم حس میکردم . باز همان پارک همیشگی همدم روز‌های بی‌قراری هم است ، همان روز‌هایی که از غصه‌‌های زیاد فریاد میزدم و از خدا طلب کمک میکردم ! برای داشتن حقم محدودم کرده بودند و درآخر هم از دستش دادم ! همان کسی بخاطرش حاضر بودم از جان خود بگذرم ولی او چیزیش نشود . گذشت آن روزهایی که خوشی های زندگی تمامی نداشت ! حال چه میشود !؟ همانطور که در درد‌هایم غرق بودم ناگهان گوشی ‌به صدا ‌درآمد . طُعمه جدیدم بود ؛ سیاوش ! کسی که دوستم دارد ولی نمیداند که من ... تلفن را برداشتم :
- الو
سیاوش_ الو سلام ! خوبی ؟
- سلام ، مرسی
چند ثانیه بینمون بی‌صدا ماند که من سکوت بینمان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : brdia

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,124
پسندها
19,377
امتیازها
41,073
مدال‌ها
24
سطح
24
 
  • #19
همه ی رمان ها رو مطالعه کردم
ولی متاسفانه دو چیز در بیشتر نوشته ها تو ذوق میزد:
  1. کلیشه
  2. عدم وجود منطق در داستان
نمی شه یه داستان بنویسیم و همه ی جزئیاتش رو رعایت کنیم، ولی ایده مون منطقی نباشه
یا نمیشه که داستان خوبی داشته باشیم ولی طرز نگارشمون ایراد داشته باشه.
باید همه ی جوانب رو در نظر گرفت، که البته دوستان عزیز حتما برای پیشرفت در قلمشون شرکت داشتن و اگه از اون دو نکته ای که اشاره زدم، فاکتور بگیریم، سطح نوشته ها نسبتا خوب بود. ولی متاسفانه همون دو نکته واقعا مهمه و امیدوارم نویسنده های عزیز از این به بعد بیشتر دقت به خرج بدن.
با تشکر از مسئول عزیز مسابقه، دنیز جان
 
امضا : نگار 1373

Deniz78

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
20/8/18
ارسالی‌ها
635
پسندها
6,083
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
همه ی رمان ها رو مطالعه کردم
ولی متاسفانه دو چیز در بیشتر نوشته ها تو ذوق میزد:
  1. کلیشه
  2. عدم وجود منطق در داستان
نمی شه یه داستان بنویسیم و همه ی جزئیاتش رو رعایت کنیم، ولی ایده مون منطقی نباشه
یا نمیشه که داستان خوبی داشته باشیم ولی طرز نگارشمون ایراد داشته باشه.
باید همه ی جوانب رو در نظر گرفت، که البته دوستان عزیز حتما برای پیشرفت در قلمشون شرکت داشتن و اگه از اون دو نکته ای که اشاره زدم، فاکتور بگیریم، سطح نوشته ها نسبتا خوب بود. ولی متاسفانه همون دو نکته واقعا مهمه و امیدوارم نویسنده های عزیز از این به بعد بیشتر دقت به خرج بدن.
با تشکر از مسئول عزیز مسابقه، دنیز جان
ممنون از نقد زیبا و بسیار کارامد
ایشالله...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Deniz78
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

عقب
بالا