نظرسنجی نظرسنجی مسابقه ی خاطرات تخیلی من

  • نویسنده موضوع Faezeh.H
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 21
  • بازدیدها 2,062
  • کاربران تگ شده هیچ

بهترین خاطره ی تخیلی کدومه؟

  • خاطره ی اول

    رای 26 43.3%
  • خاطره ی دوم

    رای 8 13.3%
  • خاطره ی سوم

    رای 8 13.3%
  • خاطره ی چهارم

    رای 11 18.3%
  • خاطره ی پنجم

    رای 11 18.3%
  • خاطره ی شیشم

    رای 8 13.3%
  • خاطره ی هفتم

    رای 9 15.0%
  • خاطره ی هشتم

    رای 17 28.3%
  • خاطره ی نهم

    رای 12 20.0%
  • خاطره ی یازدهم

    رای 9 15.0%
  • خاطره ی دوازدهم

    رای 10 16.7%
  • خاطره ی سیزدهم

    رای 9 15.0%
  • خاطره ی چهاردهم

    رای 7 11.7%
  • خاطره ی پانزدهم

    رای 10 16.7%
  • خاطره ی شانزدهم

    رای 11 18.3%

  • مجموع رای دهندگان
    60
  • نظرسنجی بسته .
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Faezeh.H

نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/7/18
ارسالی‌ها
1,396
پسندها
19,533
امتیازها
42,073
مدال‌ها
21
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
با نام پروردگار مهربانی ها

دوستان عزیز سلام
بعد از این پست، ارسالی های کاربران برای مسابقه ی "خاطرات تخیلی من"
قرار داده می شه و شما باید بعد از خوندن متن های ارسالی کاربران به اونا رای بدین



لطفا همه ی متن هارو بخونید و بهترین متنی رو که به نظرتون زیباست انتخاب کنید

✔تبلیغ نظرسنجی آزاده اما تبلیغ اثر خودتون ممنوعه در صورت مشاهده گزارش می شه


مهلت شرکت در نظرسنجی تا ۹۷/۹/۲۴

با تشکر از همه ی عزیزانی که در این مسابقه شرکت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Faezeh.H

Faezeh.H

نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/7/18
ارسالی‌ها
1,396
پسندها
19,533
امتیازها
42,073
مدال‌ها
21
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
خاطره ی اول

obf5_iuk2_20170711_222130.png


نگاهم روی قفل های بزرگ و کوچک می رقصید.
لبخندم با صدای چک چک قطره های اب به روی شبنم های نیلی رنگ اویخته شد.
دستانم را باز کردم و سرمستانه به دور خود چرخیدم.
این منم رویایی در خاموش ترین نقطه ی این کهکشان.
این سرزمین من است!
سرزمین در هایی که اگر ثانیه ای از ثانیه های عاشقی را از دست بدهی در ها بسته می شود و دیگر یاز نمی شود.
و من بازیچه ی دست ان دیو ترسناک و بزرگ شده ام.
حتی فکر به او هم مرا می ترساند.
اما...
اما من به جنگش برخواستم به خانه اش رفتم و کلید قلب معشوقم را به غارت بردم همان گونه که او با چنگالش زخم عاشقی را بر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Faezeh.H

Faezeh.H

نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/7/18
ارسالی‌ها
1,396
پسندها
19,533
امتیازها
42,073
مدال‌ها
21
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
خاطره ی دوم

7014_۲۰۱۸۱۱۱۹_۱۹۵۲۴۳.png


من آریلا هستم.
من خیلی وقته که داخل دریا زندگی می‌کنم !
من تابحال خشکی رو به چشم ندیدم !
من می‌تونم با ماهی‌ها حرف بزنم ، اونا دوست‌های من هستن ، و اونا به من گفتن که وقتی بچه بودم پدر و مادرم منو توی دریا رها کردند و رفتند !
من هم برای پیدا کردنشون هیچ تلاشی نکردم؛
من نیازی بهشون ندارم ، من زندگی الانم رو دوست دارم.
من اسم خودم رو نمی‌دونم ، برای همین خودم برای خودم اسم انتخاب کردم و گذاشتم آریلا.
من دریا رو خیلی دوست دارم؛
دریا دنیای منه.
من می‌تونم توی آب نفس بکشم ، و مثل ماهی‌ها شنا کنم.
من حتی مدرسه هم میرم ، و می‌تونم با زبون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Faezeh.H

Faezeh.H

نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/7/18
ارسالی‌ها
1,396
پسندها
19,533
امتیازها
42,073
مدال‌ها
21
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
خاطره ی سوم

9s2k_14407626213852.jpg


اسم من نیناست من یه بندانگشتیم .یه بندانگشتی که همراه پدر و مادر عزیزم تویه روزنه کوچیکی از یه خونه بزرگ زندگی می کنیم .زندگی بند انگشتی ها یه زندگی جذاب و درعین مال خطرناکه.
شما نمیدونید که چطور باید رفت و امد کنی تا کسی تورو نبینه ،تا بهت ازار برسونه،تا اذیتت کنه.
سخته همیشه حواست باشه تا برای دیده نشدن همیشه مخفی بمونی .اما یکی از خوبیای دنیای ما بند انگشتی ها سفر تو دنیای طبیعته .مثلما انسان های عادی نمیتونن فتوسنتزه گیاهان رو از نزدیک ببینن ،با حلزون به این و اونور برن.زیر گل بخوابنو با شبنم دوش بگیرن
مطمئننا هیچ کس قابلیت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Faezeh.H

Faezeh.H

نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/7/18
ارسالی‌ها
1,396
پسندها
19,533
امتیازها
42,073
مدال‌ها
21
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
خاطره ی چهارم

s0iw_۲۰۱۸۱۱۱۹_۲۳۵۲۱۴.png


من ونوس هستم. بیست سال پیش کلاغی تنها بودم که در روز های سرد پاییز پرواز میکردم.زندگی من مثل همیشه خسته کننده بود. به سختی های زمستان فکر میکردم و همچنان برای جمع کردن غذا دور شهر می گشتم.
آن روز باد تند، مانع پروازم شد و مجبور شدم روی شاخه ای بنشینم، یک وسیله ی عجیب توجه مرا به خود جلب کرد نمیدانم چه بود اما هر چه بود یک نوزاد آدم زاده درون آن خوابیده بود.
با دیدن من لبخندی زد و بعد ازمدتی لبخندش تبدیل به قهقه شد. نکم را کشید ولی بعد از آن با دستان کوچکش من را نوازش کرد حس خوبی داشتم، تاکنون هیچ کس مرا نوازش نکرده بود،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Faezeh.H

Faezeh.H

نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/7/18
ارسالی‌ها
1,396
پسندها
19,533
امتیازها
42,073
مدال‌ها
21
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
خاطره ی پنجم

yyja_۲۰۱۸۱۱۱۹_۱۹۵۳۱۴.png



سلام
من آلبا هستم البته اسم اصلی من ماریاست اما به علت قدرتی که در زمان روشنایی صبح دارم البا صدام میکنند به معنای روشنی صبح ، سحر
خب می خوام از قدرتی که دارم حرف بزنم قدرتی که اوایل از داشتنش خیلی شاکی بودم .
من از بچگی به عنوان سحر خیز ترین فرد خانواده شناخته میشدم و کسی که علاقه زیادی به کرم های شب تاب و گیاهان داره
شاید باورتون نشه اما من همیشه ساعت سه صبح کرم های شب تاب رو در منطقه ی خودم که زیر زمین قرار داره میبینم .
شاید از خودتون ببپرسید که کرم شب تاب و مزرعه زیر زمین چه جوری وجود داره ؟
اما با کمال ناباوری این کرم ها و این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Faezeh.H

Faezeh.H

نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/7/18
ارسالی‌ها
1,396
پسندها
19,533
امتیازها
42,073
مدال‌ها
21
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
خاطره ی شیشم

s0iw_۲۰۱۸۱۱۱۹_۲۳۵۲۱۴.png


عجب روز عجیبی بود. جدای از این که یک کلاغ خاکستری در طول روز کار مهمی برای انجام دادن نداره، اما امروز اتفاقات خاصی افتاد. وقایعی که هر روز برای سیاه‌پنجهتکرار نمیشه.
من اهل خالی‌بندی و دروغ نیستم. می‌دونید که... ما کلاغ‌ها راستگوترین پرنده‌ها هستیم. بهتره برای شرح عجایب امروز عجله نکنم و مرحله به مرحله پیش بریم. شروع روز، دوباره یک روز بی پدر و مادر، ابرهای تیره در همه‌جای آسمان بی‌انتها، مه غلیظ لعنتی که تا دو وجب از منقار توی سفیدی گمه( البته زمانی که پرواز می‌کنم دیدم من به جلو بهتر میشه، اما به پایین نه)، مثل همیشه نشسته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Faezeh.H

Faezeh.H

نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/7/18
ارسالی‌ها
1,396
پسندها
19,533
امتیازها
42,073
مدال‌ها
21
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
خاطره ی هفتم


yyja_۲۰۱۸۱۱۱۹_۱۹۵۳۱۴.png


شب شده بود و منطقه خوبی ها خیلی زود خاموش میشد. منم ترسوترین عضو گروه خوبی ها بودم به جمله دروغین خودم میخندم
اما با یاد اینکه دیشب از سیاره بدی ها پیغام اومد که من باید از سیارم خارج شم غمگین شدم. اخه من
نمیدونم از کدوم صفت بوجود اومدم. ..آخ !متاسفم که هنوز توضیحی راجب خودم ندادم من آبادیسم...سنمو نمیدونم اخه تو دنیای ما سن چیز مهمی نیست مهم اینه از چه سیاره ای زاده بشی. مثلا دوستم "میدی" اون از یه سیاره خارجی اومده اون زاده صفت "مهربونیه" تو سیاره ی ما ادمکاش کاری به خارجی یا داخلی بودن ندارن ..اما با زاده های صفت بدی کنار نمیایم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Faezeh.H

Faezeh.H

نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/7/18
ارسالی‌ها
1,396
پسندها
19,533
امتیازها
42,073
مدال‌ها
21
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
خاطره ی هشتم

obf5_iuk2_20170711_222130.png


من فِی هستم و هیچوقت اون روز رو فراموش نمی‌کنم! من همیشه دنبال این بودم که حقایق جهان موازی رو کشف کنم اما حقیقت دیگه‌ای رو کشف کردم. روز تولد چارده سالگیم بود که مادربزرگم کلید بسیار بزرگی که از قد من هم بلندتر بود بهم هدیه داد و یک روز بعد از دنیا رفت؛ هیچوقت معنی اون کلید غول پیکر رو نفهمیدم تا روز تولد بیست‌و چهارسالگیم! اون روز به‌خاطر اینکه دلم گرفته بود بر مزار مادربزرگم رفتم و کمی با سنگ قبرش حرف زدم؛ تصمیم برگشت به خونه رو گرفتم که صدای عجیبی توجهم رو جلب کرد؛ کمی جلوتر رفتم و وارد عمق جنگل شدم. دربِ بسیار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Faezeh.H

Faezeh.H

نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
30/7/18
ارسالی‌ها
1,396
پسندها
19,533
امتیازها
42,073
مدال‌ها
21
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
خاطره ی نهم

07vt_۲۰۱۸۱۱۱۹_۲۳۵۲۰۰.png


ازخواب بیدار شدم ولی چشمانم رو باز نکردم. اولین سوالی که ذهنمو مشغول کرد این بود که چرا تختم اینقدر زبرو نمناک شده بود؟ حس می کردم روی هر چیزی به جز تخت دراز کشیده بودم! چشمانم رو باز کردم. اولین چیزی که دیدم، یه نور بود که چشممو زد! پس چشمم رو بستم و بلند شدم و چشمام رو باز کردم. یه فانوس سفید و زیبا کنار من بود که روشن بود و من روی تختم نبودم! در نگاه اول چمن های زیادی رو دیدم ولی این غیر ممکن بود! من تو پارک یا... به دور و برم نگاه کردم. درختای کهنسال و پیر و قطور نشون می داد من توی یه جنگل بسیار بزرگم! یعنی چی؟ من تو جنگل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Faezeh.H
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

عقب
بالا