متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

نظرسنجی نظرسنجی مسابقه ی خاطرات تخیلی من

  • نویسنده موضوع Faezeh.H
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 21
  • بازدیدها 2,206
  • کاربران تگ شده هیچ

بهترین خاطره ی تخیلی کدومه؟

  • خاطره ی اول

    رای 26 43.3%
  • خاطره ی دوم

    رای 8 13.3%
  • خاطره ی سوم

    رای 8 13.3%
  • خاطره ی چهارم

    رای 11 18.3%
  • خاطره ی پنجم

    رای 11 18.3%
  • خاطره ی شیشم

    رای 8 13.3%
  • خاطره ی هفتم

    رای 9 15.0%
  • خاطره ی هشتم

    رای 17 28.3%
  • خاطره ی نهم

    رای 12 20.0%
  • خاطره ی یازدهم

    رای 9 15.0%
  • خاطره ی دوازدهم

    رای 10 16.7%
  • خاطره ی سیزدهم

    رای 9 15.0%
  • خاطره ی چهاردهم

    رای 7 11.7%
  • خاطره ی پانزدهم

    رای 10 16.7%
  • خاطره ی شانزدهم

    رای 11 18.3%

  • مجموع رای دهندگان
    60
  • نظرسنجی بسته .
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Faezeh.H

نویسنده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,392
پسندها
19,541
امتیازها
42,073
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #11
خاطره ی دهم

07vt_۲۰۱۸۱۱۱۹_۲۳۵۲۰۰.png


رو فرش خونم قدم میزدم. صدای خش خش فرش حس تازه ای رو بهم میداد.
من عاشق خونمم و از اینکه زیبا ترین خونه رو دارم خیلی خوشحالم.
از اینکه انسان ها برای دیدن خونم میان و سری بهم میزنن خوشحالم.
لبخندی زدم وبه فرش سبز رنگ خونم چشم دوختم. همیشه برای اینکه خونم قدیمی نشه و از چشم نیوفته فرش و دکوراسیون رو تغییر میدم و سعی میکنم بهترین رنگ رو انتخاب کنم
بعضی وقتا سفید و با الماس های براق.
بعضی وقتا نارنجی و قهوه ای با قطرات باران.
بعضی وقتا سبز با گل های رنگارنگ و زیبا.
خب حتما کنجکاو شدید که اسم خونم چیه تا شماهم برای دیدنش بیاید.
من تو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Faezeh.H

Faezeh.H

نویسنده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,392
پسندها
19,541
امتیازها
42,073
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #12
خاطره ی یازدهم

07a_۲۰۱۸۱۱۱۹_۲۳۵۱۲۳.png


خدای من، این دیگه چی بود، مثل همیشه دوستم هیولای آبی به کشتیم برخورد کرد؛ اره من با هیولای دریا دوست شدم، مگه همیشه باید دشمن شم با هیولا ها؟! نه من همیشه باهاشون خوب رفتار میکنم تا باهاشون دوست شم.
_الکسیا؟الکسیا؟
اها این سوزانه باز میخواد شلغم بنفش بهم بده؛ آه من از شلغم بنفش متنفرم.
_باز چیه سوزان؟
سوزان اومد طرفم و با لبخندنگام کرد.
_هیچی باید شلغم بخوری وگرنه ممکنه کاپیتان دوباره عصبی بشه.
مجبوری سری تکون دادم و شلغم رو از دست سوزان گرفتم و خوردم.از مزه ی بدش صورتم جمع شد. مزه‌ی ترش و تلخ و شوری داشت.
راستی اسمم الکسیاست،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Faezeh.H

Faezeh.H

نویسنده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,392
پسندها
19,541
امتیازها
42,073
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #13
خاطره ی دوازدهم

07vt_۲۰۱۸۱۱۱۹_۲۳۵۲۰۰.png


چشم هایم را باز کردم . بسمه الله اینجا دیگر کجاست ؟ به دور و اطرافم نگاه کردم این که تخت خواب خودم است در جنگلی تاریک آخرین تصویر مکانی که در آنجا بودم خانه ی درختی بود اوف الکی نگران شدم حتما این یک خواب است . مادرم همیشه می گفت که موقعه ی خواب رمان تخیلی نخوانم نتیجه اش می شود این . موقع خواب رمان ملکه خواب ها را خواندم نکنه من هم مانند او ملکه بشوم وای چه با حال می شود روی تختم چراغ فانوسی قدیمی بود آن را برداشتم چه جالب مثل فانوس قدیمی مادربزرگم بود که به خانه ی درختی برده بودم و یک چیز جالب تر می دانید چه بود اینکه تخت با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Faezeh.H

Faezeh.H

نویسنده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,392
پسندها
19,541
امتیازها
42,073
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #14
خاطره ی سیزدهم

07vt_۲۰۱۸۱۱۱۹_۲۳۵۲۰۰.png


هنوزم که هنوزاست، وقتی پا به جنگل مینهم تمام تنم به لرزه می افتد. تمام خاطرات آن صبح خوفناک برایم تداعی می شود. انگار تازه به این دنیای وهم انگیز آمده ام؛ چشمانم را می بندم. دوباره صحنه ها برایم تکرار می شوند:
سعی می کنم به یاد بیاورم، تمام آنچه که تا پیش از آن صبح خوفناک برایم رخ داده بود.
هنوز هم صدا می آمد. صدای فریاد های پدرو جیغ و داد های مادر که که آسمان ها را می شکافت و تا فرسنگ ها آن طرف تر قدم می نهاد.
صدای بشقاب های کریستال و چینی که دانه به دانه، بعد از آن پرواز رویایی شان به زمین فرود می آمدند و هزار تکه می شدند. کم کم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Faezeh.H

Faezeh.H

نویسنده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,392
پسندها
19,541
امتیازها
42,073
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #15
خاطره ی چهاردهم

yyja_۲۰۱۸۱۱۱۹_۱۹۵۳۱۴.png


من آلیس هستم و باپدرم تو کلبه ی کوچیکی در جنگل زندگی می کنیم.اینکه اینجا زندگی می کنیم بخاطر پدرمه.اون عاشق نمونه های گیاهی و جانوریه.همین موضوع باعث شده انواع جونورایه کوچولو از هرگونه پروانه و عنکبوت گرفته تا انواع گیاه ها رو تو کلبه داشته باشیم.من که اصلا باکار پدرم موافق نیستم.واقعا تحقیق راجب حشرات،به خصوص عنکبوتا حالمو بهم می زنه.ازاینا گذشته اون هرروز برای تحقیقات به جنگل میره.من که از تو کلبه موندن اونم تنها،متنفرم،همراه پدرم به جنگل میرم.یکبار تصمیم به پیدا کردن موجوداتی داشت که بهشون می گفت بند انگشتی!به نظر مسخره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Faezeh.H

Faezeh.H

نویسنده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,392
پسندها
19,541
امتیازها
42,073
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #16
خاطره ی پانزدهم

9s2k_14407626213852.jpg


من (لارا سیوان) هستم. از وقتی که یادم میاد، همین جا زندگی کردم. درون یک قارچ، که در اون خونه من بود. و روی حلزونی که لاکش پر از چمن وگل های ریز سفید بود،و یک گل بزرگ همیشه شاداب روی اون قرار داشت، به این جا واونجا میرفتم. یکبار برای کمک به یکی از دوستانم که ساکن مرداب آرزوها بود میرفتم. مثل همیشه روی حلزون خودم سوار شدم، بر خلاف بقیه حلزون ها حلزون من سریع راه می رفت. که یک آدم جلوی من سبز شد، وحلزونم به طور جادویی در لاکش قایم شد. و من در گل سفید بزرگ پریدم گل به صورت غنچه در اومد. صدای آدمک می اومد بچه ای سه ساله ای بود که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Faezeh.H

Faezeh.H

نویسنده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,392
پسندها
19,541
امتیازها
42,073
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #17
خاطره ی شانزدهم

um8_۲۰۱۸۱۱۱۹_۲۳۵۲۲۸.png


جنگ و جنگ و جنگ .
سالیان زیادی بود که جنگ آغاز شده بود . جنگی بر سر مرز ها ، زمین ها و دریا ها . گویا جهان پیراهن مشکی اش را به تن کرده بود تا در عزای موجودات درگذشته اش شرکت کند .
سالیان سال بود که عشق از میان مردم رفته بود . دیگر کسی به کسی محبت نمیورزید . پدران کودکان خود را میکشتند و مادران به دوستان خود رحم نمیکردند . در کتاب ها‌ و دیوان ها تنها یک جمله نوشته شده بود « بُکُشید!» ؛ گویا در جنگ عشق و طمع ، تنها برنده، طمع بود . خورشید با مردمان قهر کرده بود و آسمان در نبود همدم همیشگی اش، در گوشه ایی کز کرده بود و به ابر ها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Faezeh.H

nana :)

کاربر نیمه فعال
سطح
29
 
ارسالی‌ها
667
پسندها
22,111
امتیازها
42,073
مدال‌ها
23
  • #18
سلام به نویسنده های عزیز و فائزه جان.
همه ی نوشته ها عالی بودن ولی شروع بعضیشون تکراری بود و خواننده رو زده میکرد.
خاطره اول و شونزدهم خیلی خوب بودن به نویسنده هاشون تبریک میگم.
همگی موفق باشین
 
امضا : nana :)

Faezeh.H

نویسنده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,392
پسندها
19,541
امتیازها
42,073
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #19

خاطره ی دهم به دلیل تبلیغ حذف شد
 
امضا : Faezeh.H

Faezeh.H

نویسنده انجمن
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,392
پسندها
19,541
امتیازها
42,073
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #20

و اما برندگان مسابقه ی خاطرات تخیلی من:cheer:


نفر اول: خاطره ی اول مدال طلا

نفر دوم: خاطره ی هشتم مدال نقره

نفر سوم: خاطره ی نهم مدال برنز


تشکر ویژه از همه ی دوستانی که آثارشون رو برای مسابقه فرستادن و ممنون از تمامی کسانی که با رای هایشون ما رو همراهی کردن:happy:
 
آخرین ویرایش
امضا : Faezeh.H
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
498

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

عقب
بالا