آموزشی بهترین شروع برای یک رمان چی می‌تونه باشه؟

  • نویسنده موضوع Najva❁
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 46
  • بازدیدها 1,696
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

B.H.R

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
16/5/18
ارسالی‌ها
186
پسندها
4,342
امتیازها
23,673
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • #11
_زندگي من،اروم باش
+چطور اروم باشم،چطور ؟؟
_من نميگذارم دستشون حتي يك تار موي تو را لمس كند.
+واي،عزيزم من تا ابد و هميشه با تو ودر كنار تو ميمانم.

باحرص و فشار زياد دكمه ي كنترل را فشار ميدهم و تلويزيون خاموش ميشه.خدا مرگتون بده ،حقه بازا.اينم شد فيلم.بزارين فيلم من تموم شده،به همتون ثابت ميكنه.صنعت فيلم و فيلم سازي يعني چي؟؟
چهار تا ادم رو اوردن توي فيلم،اون ميگه نميخواهم زندگي كنم .اون يكي ديگه ميگه اروم باش.
خب بزار بميره ديگه ،مرد!
غيرت و غروروت كجا رفته؟؟؟
 

AiLiN_R

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
9/6/18
ارسالی‌ها
2,707
پسندها
20,951
امتیازها
74,773
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • #12
نازی:وای خدامردم بیابریم یه چیزی کوفت کنیم وای خداچقدرگرمه
من:اه...نازی ببنددهنتوچقدرغرمیزنی الان میریم دیگه اگه گذاشتی خداحافظی کنم بابچه ها
نازی:وای دخترسه ساعته داری چیکارمیکنی حالاخوبه هرروزباهم چت میکنین
من:عه نازی خانوم حسودی نوچ نوچ
نازی:ببندالان اعصابم ازدستت چیزمرغیه
من:وای خدادخترتوجوکی خخخ چیزمرغی همینطوری داشتم میخندیدم نازی افتاددنبالم من بدونازی بدوهستی بدوبچه هابدویه دفعه وایستادم بچه ها که انتظارنداشتن افتادن روهم منم ازخنده داشتم زمینوگازمیزدم یعنی یه وضعی بودبدوبدوازحیاط دبیرستان اومدم بیرون طرف بچه ها کردمودادزدم من:من رفتم نازی هستی بدویین
اروم اروم قدم برداشتم فکرم رفت سمته مهسادخترعموم امشب خواستگارداره حسم نسبت به مهسا بی تفاوتی مهسا یکم قیافه میگیره زیادازش خوشم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : AiLiN_R

ElITnT

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
26/6/18
ارسالی‌ها
17
پسندها
215
امتیازها
1,048
سطح
0
 
  • #13
با تابش مستقيم نور خورشيد و صداي دلنگ دولنگ خروس خوش صداي اصغر شرخر ( چقدرم خوش صدا) با مخ از تخت مباركم با يه صداي (بوووم تق توق ديش شترق ) خوردم زمين اييييي ننه نابود شدم گردنمو عين شتر بلند كردم و پاشدم برم جدو آباد اين خروس و صاحبشو بشورم بيام كه گوشه فرش بلند شد و تن لش بنده نقش زمين شد اخ بميري شيرين كه چقدر من بي عرضه ام !!

صداي عرعر گوشيم بلند شد دستمو بردم كولمو كه گوشيه نفلم توش بود بردارم كه كولم با تمام لباس هاي تو كمدم يه جا ريختن تو سره نازم !!!


اول رمانم #شور شر گذاشتن اسمشه :)

در حال تایپ - رمان شور شر گذاشتن | ElITnT کاربر انجمن یک رمان
 
آخرین ویرایش
امضا : ElITnT

حسنا(هکرقلب)

هکر قلب
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
27/12/17
ارسالی‌ها
1,519
پسندها
14,825
امتیازها
42,373
مدال‌ها
3
سطح
0
 
  • #14
زندگی من مزخرف ترین زندگیه، چون هیچ وقت دنبال گذشته نیستم و به آینده فکر نمی‌کنم؛ به نظر من حسرت خوردن در گذشته و آینده نگری مزخرف ترین کاری که یک انسان میکنه، پس از اتفاقی که برام افتاد دیگه برام مهم نیست که گذشته چی شده آینده چه سرنوشتی برام رقم بزنه.
اینم از شروع من :)
 
امضا : حسنا(هکرقلب)

ROSHABANOO

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
7/10/17
ارسالی‌ها
377
پسندها
5,116
امتیازها
21,413
مدال‌ها
6
سن
34
سطح
0
 
  • #15
در جایی که از قبل در نظر داشتم، استتار کرده و منتظر بودم. کامیون های حمل بار، دقایقی پیش رسیدند و افراد هر دو سوی معامله، مشغول جابجایی و بارگیری محموله میان کامیون ها بودند. کمی آن سو تر، محمود فاخر خریدار محموله در اتومبیل خود نشسته بود و همه چیز را تحت نظر داشت. هنوز فرصت بود. بر سلاح خوش دستی که برایم تهیه دیده بودند و دقایقی پیش، قبل از بالا آمدن از کوه آن را مجهز کرده بودم، دستی کشیدم و یک دور کنترلش کردم تا در حین عملیات، دردسر ساز نشود!


شروع رمان قاتل سفارشی
دوستان جسارتا یه نکته رو اشاره کنم. برای شروع نباید از دیالوگ استفاده کرد. برای شروع رمانتون می تونید از مونولوگ یا فضاسازی استفاده کنید اما دیالوگ به عنوان اولین جمله یک داستان درست نیست.
پوزش از همه:x_x:
 
آخرین ویرایش

FATEME078❁

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
30/3/17
ارسالی‌ها
2,520
پسندها
63,841
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
سطح
43
 
  • #16
ولی حس می‌کنم بعضی از شروع ها از پست اول و کلیشه اولی، کلیشه تر بودن:/!
هو الحق"
آفتابِ جان سوز و داغ دومین فصل سال چشمانم را وادار به بسته شدن می‌کند‌. کاش یکی پیدا شود و به این خورشید بگوید انقدر با نگاه پر ترحمت دل ما را نلرزان! خسته و بی‌رمق راه طولانی کوچه را طی می‌کنم.
نگاهم به نگاه دختر بچه ای گره می‌خورد که شبیه کودکی هایم است. کودکی هایم با همان پیراهن و شلوارک صورتی که بستنی قیفی در دستش در حال آب شدن است!
آن طرف تر کنار خانه ی شمسی خانم این ها چند زن مسن و سالخورده روی زیراندازی نشسته و مشغول حرف زدن و سبزی پاک کردن بودند‌. کاش... من هم سن آن ها بودم و ز غوغای جهان فارغ! اصلا کاش به خوابی سیصد ساله بروم!
کوله ام روی شانه، سنگینی می‌کند؛ از گرمای زیاد، تنم یخ میزند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

حسنا(هکرقلب)

هکر قلب
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
27/12/17
ارسالی‌ها
1,519
پسندها
14,825
امتیازها
42,373
مدال‌ها
3
سطح
0
 
  • #17
شروع رمان جدیدم که هنوز نزاشتم :)
امروز هم با شادی از دانشگاه خارج شدم، آخرين امتحانم بود، امروز باید سری به شرکت نیاوران بزنم چون قراره یه اطلاعات مهمی به دست بیارم. سوار رخش سفیدم شدم، جالبه همه برای ماشینشون اسم میزارن منم برای پیکان سفیدم که رنگ و روش رفته اسم گذاشتم رخش سفید...
داستانش شاید کلیشه ای باشه ولی خوب من دوسش دارم=)
 
امضا : حسنا(هکرقلب)

Alef_Gaf

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/7/18
ارسالی‌ها
1,914
پسندها
24,627
امتیازها
53,373
مدال‌ها
22
سن
22
سطح
28
 
  • #18
شروع رمان خودمه
از سروروش عرق میرخت یقه لباس صورتی کم حالش خیس خیس شده بود از عرق کردن متنفر بود هه!
«-ارام
-جانم
-یه دستمال بهم بده
جعبه دستمال کاغذی از کنارم برداشتم و جلوش گذاشتم یکیشو کشید و رو پیشونیش گذاشت
-اه اینا که بدترش میکنه ....ارام بطری اب بردار بریم انور من سرمو
بشورم
باتعجب از وسواسش بخاطر یه عرق کردن گفتم:اینجا ارش جان طبیعت با حموم اشتباه نگیر
-نمیشه من نمی تونم تحمل کنم
-یک ساعت دیگه تحمل کن میریم خونتون برو دوش بگیر
-نمی تونم ارام بلند شو
خاله-بلند شو ارام جان بدش میاد از عرق میدونی به یه چیزم گیر بده ول کن نیست بلند شو دخترم
بطری ابو برداشتم وپاهامو محکم به زمین می کوبیدم اونم از حرص خوردنم ریز ریز میخندید وقتی کمی از اونجا دور شدیم با حرص گفتم:زورگو مستبد
-اوه تا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Alef_Gaf

**Black Knight**

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
21/7/18
ارسالی‌ها
400
پسندها
4,025
امتیازها
20,173
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • #19
شروعه ایده ی جدیدم : )
مربی به سوتش دمید،من که از ان همه دویدن خسته شدم رو به (...) کردم و شروع به حرف زدن کردم:
-فردا میگن کی میره المپیاد،بنظرت ما کاندید میشیم؟
اون شونه ای بالا انداخت.
و دوباره شروع به دویدن کرد.
پوفی کشیدم.
دویدن بهترین روش برایه سرگرمیه،مخصوصا زمانی که دوست داری از همه فرار کنی از خودت و دنیا.
مربی بار دیگر به سوتش دمید و اعلام استراحت کرد.راهیه رختکن شدم.
لباس هام رو عوض کردم.

خوبه؟؟
 
آخرین ویرایش
امضا : **Black Knight**

D O N Y A

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
10/7/18
ارسالی‌ها
438
پسندها
6,283
امتیازها
23,673
مدال‌ها
17
سطح
12
 
  • #20
-_برادر من یک دقیقه بیشتر طول نمی کشه ، بزار برم تو شیرینی تو هم محفوظه!
سرباز_ ببین دختر جون یه کاری نکن برم به مافوقم بگم که پیشنهاد رشوه بهم دادی و بیفتی بازداشگاه ، حالا هم زودتر از اینجا برو تا هم برای خودت و هم برای من دردسر درست نکردی .
_ ببین تو انگار حرف آدمیزاد حالیت نمیشه یا می ذاری برم تو یا اینکه اینجا رو سر تو و مافوقات خراب می کنم .
سرباز (با پوزخند) _هه ، دختر جون دیگه داری گنده تر از دهنت حرف میزنی مثلا می خوای چه غلطی کنی ؟ هان؟
نه انگاری جواب نمی ده اینجوری باید از در التماس وارد بشم : _ ببین آقا پسر من یه امانتی مهمی دستش دارم لطفا یا خودت ازش بگیر و بده به من یا بزار یه توک پا برم تو و بیام .
چشمامو پر از التماس کردم و دوختم به سربازی که انگار کم کم داشت نرم می شد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : D O N Y A
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا