متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

مباحث متفرقه داستان نویسی با کلمات نفر قبل

  • نویسنده موضوع مهدیه احمدی
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 38
  • بازدیدها 1,798
  • کاربران تگ شده هیچ

Mahsa_rad

نویسنده ادبیات
سطح
44
 
ارسالی‌ها
3,499
پسندها
65,247
امتیازها
74,373
مدال‌ها
31
  • #21
مسیری که برای رسیدن به آرزوهایم درپیش داشتم، پستی و بلندی‌های بسیاری داشت.
باید خود را برای آینده‌ای دشوار آماده می‌ساختم؛ آینده‌ای که آرزویم بود، آینده‌ای که مسیر پیش رویم آن را می‌ساخت...

ساختن، باید، سرگرمی، بی‌تفاوت
خودم باید ادامه بدم..
خودم تنهایی
من همه‌رو از دست دادم ولی..
منم میتونم خودمو سرگرم کنم:)
سرگرمی های زیادی واسه فراموش کردنت وجود داره
درسته زدم به دره بی‌تفاوتی..
ولی منم دل دارم
منم آدمم
عشق.. حس.. گناه.. نفس
 
امضا : Mahsa_rad

زهرا ادیب

کاربر فعال
سطح
3
 
ارسالی‌ها
1,308
پسندها
10,078
امتیازها
31,873
مدال‌ها
2
  • #22
ولی از گذر از سختی ها بیمی نذاشتم چون من بچه‌ی جنگ بودم؛ بچه‌های روزهای سختی و امید به آینده.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] RahaAmini

هوم

رفیق جدید انجمن
سطح
0
 
ارسالی‌ها
64
پسندها
589
امتیازها
2,713
  • #23
مسیری که برای رسیدن به آرزوهایم درپیش داشتم، پستی و بلندی‌های بسیاری داشت.
باید خود را برای آینده‌ای دشوار آماده می‌ساختم؛ آینده‌ای که آرزویم بود، آینده‌ای که مسیر پیش رویم آن را می‌ساخت...

ساختن، باید، سرگرمی، بی‌تفاوت
ساختن دردی را از من دوا نخواهد کرد. می سوزانم و بی رحمانه از خاکستر های آتش خاطراتم رد می شوم. اقیانوس چشمانش مانند ورطه ای هولناک مرا غرق می کند و تو کجا دیده ای آتشی را که غرق در اقیانوس شود ؟ نمی شود بی تفاوت شد من در او محو شده ام و عشق به او قاطی وجودم شده است.باید فراموشش کنم ، باید عشق به او را در سینه ی داغ و پر از زخمم بسوزانم و بروم...
بروم و چشمان دریایی اش را از صحنه ی ذهنم پاک کنم ، کاش عشق من برایش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : هوم

آدرین

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
3
پسندها
47
امتیازها
83
  • #24
با درد به صحنه روبه روم نگاه کردم، کی باورش میشد روزی من، کسی که لبخند از روی لبش کنار نمی‌رفت این‌قدر تنفر وارد خونش بشه و مرگ کسی رو بخواد. مطمئنن به سزای اعمالش میرسه، اونم به دست من!

رفیق، دانشگاه، عشق، کتاب
 
آخرین ویرایش

Nazanin.raminiya

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
279
پسندها
2,730
امتیازها
17,273
مدال‌ها
11
سن
22
  • #25
چقدر لذت بخشِ با بهترین رفیقم؛ یک جا و توی یک دانشگاه قبول شدم. حتما باید به کتابخونه برم و سه چهار تا کتاب بخرم. نایلون خریدم رو برداشتم از مغازه بیرون زدم با دیدن عشق دوستم سلامی کردم و راهی خونه شدم.

هیجان.یواشکی.خنده.بغض
 
امضا : Nazanin.raminiya

هوم

رفیق جدید انجمن
سطح
0
 
ارسالی‌ها
64
پسندها
589
امتیازها
2,713
  • #26
یواشکی ، با بغض به خنده های آزادانه اش با دیگری خیره شدم و گریستم.چشمانم پر از اشک شد ، نور امید قلبم کور شد ، درد را حس کردم و بعد باد با هیجان ، شلاق موهایم را نوازش کرد و عاقبت ، جان از بدنم رفت.
نیستی.باتلاق.طوفان.رنج
 
امضا : هوم

like_moon

کاربر فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
715
پسندها
5,971
امتیازها
22,273
مدال‌ها
12
سن
26
  • #27
هدف تفنگت تنها، قلب شیشه ام بود که به خطا رفت...
مهربان، آدم ، زبان، باران
 
امضا : like_moon

sogol~R

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
819
پسندها
11,243
امتیازها
29,073
مدال‌ها
18
  • #28
هدف تفنگت تنها، قلب شیشه ام بود که به خطا رفت...
مهربان، آدم ، زبان، باران
همیشه فکر می‌کردم چرا با چهارتا کلمه میگن مهربان؟ کاربرد زبان همینه؟ مگه مهربانی تو عمل مشخص نمی‌شه؟ باران رو ببین؛ بی‌جان... ولی از طرف جان‌دار مهربان :) با مهر این جان‌دار مهربون آدم بزرگ میشه!
#جان‌دار_مهربان_باشیم



آخرشو گند زدم :sisi2:
آینده، ابر، کاغذ، مادر
 
امضا : sogol~R

MOBARAKEH

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
820
پسندها
9,216
امتیازها
30,873
مدال‌ها
19
سن
18
  • #29
همیشه فکر می‌کردم چرا با چهارتا کلمه میگن مهربان؟ کاربرد زبان همینه؟ مگه مهربانی تو عمل مشخص نمی‌شه؟ باران رو ببین؛ بی‌جان... ولی از طرف جان‌دار مهربان :) با مهر این جان‌دار مهربون آدم بزرگ میشه!
#جان‌دار_مهربان_باشیم



آخرشو گند زدم :sisi2:
آینده، ابر، کاغذ، مادر
بر روی کاغذ اسم مادرم را می‌نویسم که چگونه گذشته‌ام را به وجود آورد و آینده‌ام را به من سپرد. مادرم دستانی به نرمی ابر، چشمانی به زیبایی دریا و صورتی همچون گل، شکفته داشت ولی حیف که دیگر نیست که او را صدا بزنم و او با جواب جانم دادن‌هایش امیدی به زندگی کردن در من دهد… .

پدر، کوه، خانه، دریا
 
امضا : MOBARAKEH

•HOORYA•

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
923
پسندها
17,166
امتیازها
37,073
مدال‌ها
24
  • #30
.
.
.
همیشه توی خودش بود. پرسه زدن توی خیابون تفریحش بود. به جای گریه کردن راه رفتن رو ترجیح می داد تا شاید بتونه جنگی که توی افکارش هست تموم بشه. از کنار مغازه اسباب بازی فروشی که رد شد یاد کودکیش افتاد. یاد دورانی افتاد که مرگ مادربزرگش پدرش رو منزوی کرده بود. اما این مادرش بود که امید رو توی خونه زنده نگه می داشت. یادش افتاد وقتی که بچه بود توی ذهنش همه با هم در صلح بودند هیچ تضادی رو درک نمی کرد. یادش افتاد توی ذهنش نه شب بود نه روز. فقط لحظه بود و بازی و شادی.
***
=> عروسک - دشمن - طویله - پشمک
گاهی زندگی به ادم حس یه موجود بی جون مثل عروسک یا یه قلم و یا حتی هرچیز بی روح دیگه ای رو دست میده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : •HOORYA•
عقب
بالا