مباحث متفرقه داستان نویسی با کلمات نفر قبل

  • نویسنده موضوع مهدیه احمدی
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 38
  • بازدیدها 1,665
  • کاربران تگ شده هیچ

~HADIS~

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
7/6/18
ارسالی‌ها
1,284
پسندها
19,134
امتیازها
42,073
مدال‌ها
27
سن
20
سطح
24
 
  • #11
من بچه‌ی جنگم؛ بچه روز‌های سختی و مرگ. روزی که به دنیا اومدم جنگ بود؛ خون و خون‌ریزی بود؛ اما مردم دلشون روشن بود. امین داشتن.
امید به صلح امید به روزای قشنگ.
***
عشق_خانواده_دوست_محبت
 

M.Fakher

مدیر بازنشسته + نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/6/19
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,770
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
سطح
33
 
  • #12
محبت خانواده من رو به فردی تبدیل کرد که تنها مستحق عشق بود، مستحق دوست داشته شدن و دوست داشتن اما تنها مستحق! فاصله ی مستحق چیزی بودن با رسیدن به اون دنیا تا دنیا فرق داره و من به خوبی متوجه این فرق و این فاصله شدم

آبی، کفش، دیوار، سنگ
 
امضا : M.Fakher

•[TINA]•

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
8/3/20
ارسالی‌ها
1,454
پسندها
6,355
امتیازها
25,673
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • #13
توی کوچه خلوت قدم میزدم میترسیدم برم خونه نگام به زمین بود و با کفشای آبیم سنگ ها را شوت می‌کردم حوصلم سر رفته بود و جایی رو هم نداشتم به دیوار تکیه دادم و به در بی رنگ روبروم خیره شدم خسته شده بودم نگاهی به آسمون مردم صاف و ساده اینقدر آبیش جذاب بود که آدم دلش نمی اومد دل بکنه کاش خانواده منم اینطوری بودن:(

قدم-هنسفری-تنهایی-سفر
 

Reyhaneeh

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
9/5/20
ارسالی‌ها
15
پسندها
129
امتیازها
490
سطح
0
 
  • #14
در حالی که هندزفری سیاه رنگی در گوشم گذاشته بودم، در کوچه باغی های تنگ و سرسبز قدم می زدم. تنهایی سبب شده بود که هرچند همانند گذشته نمی توانستم از سفر لذت ببرم اما به اینجا بیایم. شاید این مقدمه ای شد برای سفرهای آینده ام. سفرهایی که شاید بتوانم از طریق آن ها گذشته ام را به فراموشی بسپارم.
***
گذشته-لذت-کوچه-دوست
 
آخرین ویرایش

مهدیه احمدی

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
23/6/18
ارسالی‌ها
2,701
پسندها
50,562
امتیازها
66,873
مدال‌ها
42
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
وقتی از آغوش دوستت برای همیشه دل میکنی و می‌روی تنها یادآوری خاطراتت می‌شود گذر از کوچه خاطره‌ها و لذت بردن از خاطرات گذشته و در آخر کشیدن آهی عمیق از عمق احساسات شکسته‌ات
در حالی که هندزفری سیاه رنگی در گوشم گذاشته بودم، در کوچه باغی های تنگ و سرسبز قدم می زدم. تنهایی سبب شده بود که هرچند همانند گذشته نمی توانستم از سفر لذت ببرم اما به اینجا بیایم. شاید این مقدمه ای شد برای سفرهای آینده ام. سفرهایی که شاید بتوانم از طریق آن ها گذشته ام را به فراموشی بسپارم.
***
گذشته-لذت-کوچه-دوست

سایه، اشتباه، نگاه، حسرت، اشک
 
امضا : مهدیه احمدی

M.Fakher

مدیر بازنشسته + نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/6/19
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,770
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
سطح
33
 
  • #16
با نگاهی که اشک مانع واضح دیدن آن بود و با حسرت به آن دو که در کنار هم قدم میزدند و با عشق به هم نگاه می کردند آن ها را همراهی میکردم... بله این حقم است! این تاوان اشتباهاتم است که بر زندگی‌ام سایه انداخت و موجب دوری او از من شد، پس برای مجازات کردن خودم نگاه میکنم و دور شدن اون ها رو از گوشه ای، در پارکی که برای من یادآور خاطرات مشترکمان است تماشا میکنم.

دشت، تنهایی، افکار، موج، احساس
 
امضا : M.Fakher

Moon._.star

ویراستار آزمایشی
ویراستار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
27/10/18
ارسالی‌ها
389
پسندها
17,228
امتیازها
35,373
مدال‌ها
18
سطح
24
 
  • #17
با نگاهی که اشک مانع واضح دیدن آن بود و با حسرت به آن دو که در کنار هم قدم میزدند و با عشق به هم نگاه می کردند آن ها را همراهی میکردم... بله این حقم است! این تاوان اشتباهاتم است که بر زندگی‌ام سایه انداخت و موجب دوری او از من شد، پس برای مجازات کردن خودم نگاه میکنم و دور شدن اون ها رو از گوشه ای، در پارکی که برای من یادآور خاطرات مشترکمان است تماشا میکنم.

دشت، تنهایی، افکار، موج، احساس
قدم‌هایم را آرام تر برداشتم تا احساس تنهایی بیشتر مرا در برگیرد، دلم می خواست افکار از هم گسیخته‌ام را در دشت بی‌خیالی رها کنم اما...
موج‌های نا آرام دریا به قصد در آغوش گرفتن ساحل به پیش می آمد اما تلاش او مانند فراری دادن افکارم بیهوده بود و چ سخت است...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Moon._.star

مهدیه احمدی

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
23/6/18
ارسالی‌ها
2,701
پسندها
50,562
امتیازها
66,873
مدال‌ها
42
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
با رفتنش تمام رویای با هم بودنمان را نابود کرد.
اشکِ روی گونه‌ام مرگ عشقم را به من یادآور شد.
هر چه التماس کردم برنگشت او برای رفتن دلیل نداشت اما رفت. من برای نرفتنش التماس کردم اما او مقاومت کردد برابر اشک‌های روانمـو مرا به فراموشی سپرد
زهر، نابودی، جانم، امید، قصر
 
امضا : مهدیه احمدی

mehrabi83

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
27/11/17
ارسالی‌ها
1,198
پسندها
67,275
امتیازها
80,673
مدال‌ها
27
سطح
43
 
  • #19
درمیانِ قصرِ رویاهایم همچون زهر آرام‌آرام آرزوهایم را به نابودی می‌کشاند. تن و جانم بی‌دفاع در مقابلش درها را گشوده و مغزم مسخ شده‌ی او فرمان می‌دهد. قلبم به امیدِ او می‌تپد و او، ویران میکند و می‌رود.

پستی، بلندی، آرزو، مسیر
 
امضا : mehrabi83

Reyhaneeh

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
9/5/20
ارسالی‌ها
15
پسندها
129
امتیازها
490
سطح
0
 
  • #20
مسیری که برای رسیدن به آرزوهایم درپیش داشتم، پستی و بلندی‌های بسیاری داشت.
باید خود را برای آینده‌ای دشوار آماده می‌ساختم؛ آینده‌ای که آرزویم بود، آینده‌ای که مسیر پیش رویم آن را می‌ساخت...

ساختن، باید، سرگرمی، بی‌تفاوت
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
2
بازدیدها
28
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
20
پاسخ‌ها
4
بازدیدها
26
عقب
بالا