متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,537
پسندها
64,143
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #1
ای بی وفای سنگدل قدرناشناس!
از من همین که دست کشیدی تو را سپاس

با من که آسمان تو بودم روا نبود
چون ابر هر دقیقه درآیی به یک لباس

آیینه ای به دست تو دادم که بنگری
خود را در این جهان پر از حیرت و هراس

پنداشتی مجسمه سنگ و یخ یکی ست؟
کو آفتاب تا بشوی فارغ از قیاس

دنیا دو روز بیش نبود و عجب گذشت!
روزی به امر کردن و روزی به التماس

مگذار ما هم ای دل بی زار و بی قرار
چون خلق بی ملاحظه باشیم و بی حواس
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,537
پسندها
64,143
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #2
از باغ مي برند چراغاني ات کنند

تا کاج جشن هاي زمستاني ات کنند

پوشانده اند صبح تو را ” ابرهاي تار“

تنها به اين بهانه که باراني ات کنند

يوسف به اين رها شدن از چاه دل مبند

اين بار مي برند که زنداني ات کنند

اي گل گمان مکن به شب جشن مي روي

شايد به خاک مرده اي ارزاني ات کنند

يک نقطه بيش بين رحيم و رجيم نيست

از نقطه اي بترس که شيطاني ات کنند

آب طلب نکرده هميشه مراد نيست

گاهي بهانه ايست که قرباني ات کنند
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,537
پسندها
64,143
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #3
گر عقل پشت حرف دل اما نمی‌ گذاشت

تردید پا به خلوت دنیا نمی گذاشت

از خیر هست و نیست دنیا به شوق دوست

می شد گذشت وسوسه اما نمی گذاشت

این‌قدر اگر معطل پرسش نمی شدم

شاید قطار عشق مرا جا نمی گذاشت

دنیا مرا فروخت ولی كاش دست كم

چون بردگان مرا به تماشا نمی گذاشت

شاید اگر تو نیز به دریا نمی زدی

هرگز به این جزیره كسی پا نمی گذاشت

گر عقل در جدال جنون مرد جنگ بود

ما را در این مبارزه تنها نمی گذاشت

ای دل بگو به عقل كه دشمن هم این‌چنین

در خون مرا به حال خودم وا نمی گذاشت

ما داغدار بوسه وصلیم چون دو شمع

ای كاش عشق سر به سر ما نمی گذاشت
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,537
پسندها
64,143
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #4
مپرس شادی من حاصل از کدام غم است
که پشت پرده ي عالم هزار زیر و بم است

زيان اگر همه ي سود آدم از هستي ست
جدال خلق چرا بر سر زياد و كم است

اگر به ملک رسیدی جفا مکن به کسی
که آنچه کاخ تو را خاک میکند ستم است

خبر نداشتن از حال من بهانه ي توست
بهانه ي همه ظالمان شبیه هم است

کسی بدون تو باور نکرده است مرا
که با تو نسبت من چون دروغ با قسم است

تو را هوای به آغوش من رسیدن نیست
وگرنه فاصله ي ما هنوز یک قدم است
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,537
پسندها
64,143
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #5
فرقی نمی کند چه برایم نوشته دوست

دشنام داده است، ولی "دست خط" اوست
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,537
پسندها
64,143
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #6
ش*ر..اب تلخ بیاور که وقت شیدایی ست!
که آنچه در سر من نیست ، ترس رسوایی ست!

چه غم که خلق به حُسن تو عیب میگیرند؟
همیشه زخم زبان خون بهای زیبایی ست!

اگر خیال تماشاست در سرت بشتاب!
که آبشارم و افتادنم تماشایی ست...!

شباهت تو و من هرچه بود ثابت کرد
که فصل مشترک عشق و عقل تنهایی ست!

کنون اگرچه کویرم هنوز در سر من
صدای پر زدن مرغ های دریایی ست
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,537
پسندها
64,143
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #7
شايد اگر تو نيز به دريا نمی زدی

هرگز به اين جزيره کسی پا نمی گذاشت
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,537
پسندها
64,143
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #8
باز در خود خیره شو، انگار چشمت سیر نیست
درد خودبینی است می دانم تو را تقصیر نیست

کوزه ی دربسته در آغوش دریا هم تهی است
در گل خشک تو دیگر فرصت تغییر نیست

شیر وقتی در پی مردار باشد مرده است
شیر اگر همسفره ی کفتار باشد، شیر نیست

اولین شرط معلم بودن عاشق بودن است
شیخ این مجلس کهن سال است اما پیر نیست

در پشیمانی چراغ معرفت روشن تر است
توبه کن! هرگز برای توبه کردن دیر نیست

همچنان در پاسخ دشنام می گویم سلام
عاقلان دانند دیگر حاجت تفسیر نیست


باز اگر دیوانه ای سنگی به من زد شاد باش
خاطر آیینه ی ما از کسی دلگیر نیست
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,537
پسندها
64,143
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #9
من آسمان پر از ابرهای دلگیرم

اگر تو دلخوری از من، من از خودم سیرم

من آن طبیب زمینگیر زار و بیمارم

که هر چه زهر به خود می دهم، نمی میرم

من و تو آتش و اشکیم در دل یک شمع

به سرنوشت تو وابسته است تقدیرم

به دام زلف بلندت دچار و سردرگم

مرا جدا مکن از حلقه های زنجیرم

درخت سوخته ای در کنار رودم من

اگر تو دلخوری از من، من از خودم سیرم
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,537
پسندها
64,143
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #10
با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج
حرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراج
ای موی پریشان تو دریای خروشان
بگذار مرا غرق کند این شب مواج
یک عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم
یک آه کشیدیم و رسیدیم به معراج
ای کشتۀ سوزاندۀ بر باد سپرده
جز عشق نیاموختی از قصه حلاج
یک بار دگر کاش به ساحل برسانی
صندوقچه ای را که رها گشته در امواج
 
امضا : FATEME078❁

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا