متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,537
پسندها
64,150
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #21
گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست

دل بکن!آینه این قدر تماشایی نیست

حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا

دو برابر شدن غصه تنهایی نیست؟!

بی سبب تا لب دریا مکشان قایق را

قایقت را بشکن!روح تو دریایی نیست

آه در آینه تنها کدرت خواهد کرد

آه!دیگر دمت ای دوست مسیحایی نیست

آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست

حال وقتی به لب پنجره می آیی نیست

خواستم با غم عشقش بنویسم شعری

گفت:هر خواستنی عین توانایی نیست
 
امضا : FATEME078❁

FATEME078❁

نویسنده انجمن
سطح
46
 
ارسالی‌ها
2,537
پسندها
64,150
امتیازها
66,873
مدال‌ها
50
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #22
آن کشته که بردند به یغما کفنش را

تیر از پی تیر آمد و پوشاند تنش را


خون از مژه می ریخت به تشییع غریبش

آن نیزه که می برد سر بی بدنش را

پیراهنی از نیزه و شمشیر به تن کرد

با خار عوض کرد گل پیرهنش را

زیباتر از این چیست که پروانه بسوزد

شمعی به طواف آمده پرپر زدنش را

***

آغوش گشاید به تسلای عزیزان

یا خاک کند یوسف دور از وطنش را

خورشید فروزان شده در تیرگی شام

تا باز به دنیا برساند سخنش را
 
امضا : FATEME078❁

FarshadR

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
116
پسندها
422
امتیازها
2,863
  • #23
بگیر از من این هردو فرمانده را
"دل عاشق" و "عقل درمانده" را

اگر عشق با ماست ؛ این عقل چیست؟
بکُش! هم پدر هم پدر خوانده را

تو کاری کن ای مرگ ! اکنون که خلق
نخواهند مهمان ناخوانده را

در آغوش خود "بار دیگر" بگیر
من این موج از هر طرف رانده را

شب عاشقی رفت و گم کرده ام
در شیشه ی عطر وامانده را ...
 

FarshadR

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
116
پسندها
422
امتیازها
2,863
  • #24
بهار پشت زمستان بهار پشت بهار
دلم گرفت از این گردش و از این تکرار!

نفس کشیدن وقتی که استخوان به گلو
نگاه کردن وقتی که در نگاهت خار!

اگر به شهر روی طعنه های رهگذران
اگر به خانه بمانی غم در و دیوار!

نمانده است تورا در کنار همراهی
که دوستان تو را می خرند بادینار!

نه دوستان صفحاتی زهم پراکنده
که جمع کردنشان درکنار هم دشوار!

به صبرشان که بخوانی به جنگ مشتاق اند
به جنگشان که بخوانی نشسته اند کنار!

تو از رعیت خود بیمناکی و همه جا
رعیت است که تشویش دارد از دربار!

کتاب کهنه تاریخ را نخوانده ببند
دلم گرفت از این گردش و از این تکرار!
 

FarshadR

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
116
پسندها
422
امتیازها
2,863
  • #25
نه دل آزرده ، نه دلتنگ ، نه دلسوخته ام
یعنی از عمر گران هیچ نیندوخته ام

پاسخ ساده من سخت تر از پرسش توست
عشق درسی است که من نیز نیاموخته ام

روسیاه محک عشق شدن نزدیک است
سکه قلب زیانی است که نفروخته ام

برکه ای گفت به خود ، ماه به من خیره شده است
ماه خندید که من چشم به خود دوخته ام

شده ام ابر که با گریه فرو بنشانم
آتش صاعقه ای را که خود افروخته ام
 

FarshadR

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
116
پسندها
422
امتیازها
2,863
  • #26
فردا اگر بدون تو باید به سر شود

فرقی نمی کند شب من کی سحر شود

شمعی که در فراق بسوزد سزای اوست
بگذار عمر بی تو سراپا هدر شود

رنج فراق هست و امید وصال نیست
این هست و نیست کاش که زیر و زبر شود

رازی نهفته در پس حرفی نگفته است
مگذار درددل کنم و دردسر شود

ای زخمِ دلخراش لب از خون دل ببند
دیگر قرار نیست کسی باخبر شود

موسیقی سکوت صدایی شنیدنی است
بگذار گفتگو به زبان هنر شود
 

FarshadR

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
116
پسندها
422
امتیازها
2,863
  • #27
ناگزیر ...



ڪودڪان دیوانـــہ ام خوانند و پیران ساحرم
من ٺفرجگاه ارواح پریشان خاطرم



خانـــہ ے مٺروڪم از ارواح سرگردان پر اسٺ
آسمانی در میان ابر هاے عابرم



چون صدف در سینـــہ مروارید پنهان کرده ام
در دل خود مومنم در چشم مردم ڪافرم



گرچـــہ یڪ لحظـــہ سٺ از ظاهر به باطن رفٺنم
چند صد سال اسٺ راه را از باطنم ٺا ظاهرم



خلق مےگویند : ابرے ٺیره در پراهنے سٺ
شاید ایشان راسٺ مے گویند ،شاید شاعرم



صبر درمان من اسٺ از ٺلخ و شیرینش چـــہ باڪ؟!
هرچـــہ باشد ناگزیرم ،هر چـــہ باشد حاضرم ....


" فاضل نظری "
 

FarshadR

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
116
پسندها
422
امتیازها
2,863
  • #28
ش*ر..اب تلخ بیاور که وقت شیدایی‌ست
که آنچه در سر من نیست بیم رسوایی‌ست



چه غم که خلق به حسن تو عیب می‌گیرند
همیشه زخم زبان خون‌بهای زیبایی‌ست



اگر خیال تماشاست در سرت بشتاب
که آبشارم و افتادنم تماشایی‌ست



شباهت تو و من هر چه بود ثابت کرد
که فصل مشترک عشق و عقل، تنهایی‌ست



کنون اگرچه کویرم، هنوز در سر من
صدای پَر زدن مرغ‌های دریایی‌ست
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

FarshadR

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
116
پسندها
422
امتیازها
2,863
  • #29
نفس کشیدم و گفتی زمانه جانکاه است

نفس نمی کشم ، این آه از پی آه است



در آسمان خبری از ستاره من نیست

که هر چه بخت بلند است ، عمر کوتاه است



به جای سرزنش من به او نگاه کنید

دلیل سر به هوا گشتن زمین ماه است



شب مشاهده چشم آن کمان ابروست

کمین کنید رقیبان سر بزنگاه است



اگر نبوسم ُ حسرت ، اگر ببوسم ُ شرم

شب خجالت من از لب تو در راه است…
 

✿ƒáⱸƶⱸⱨ_Ƿ ✿

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
949
پسندها
3,612
امتیازها
19,173
مدال‌ها
15
سن
23
  • #30
هر چه آیینه به توصیف تو جان کند ، نشد
آه! تصویر تو هرگز به تو مانند ، نشد!

گفتم از قصه زلفت گرهی باز کنم
به پریشانی گیسوی تو سوگند ، نشد!

خاطرات تو و دنیای مرا سوزاندند
تا فراموش شود یاد تو هر چند نشد!

من دهان باز نکردم ک نرنجی از من
مثل زخمی که لبش باز به لبخند نشد!

دوستان عاقبت از چاه نجاتم دادند
بلکه چون بَرده مرا هم بفروشند ، نشد!
 

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا