متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

متون و دلنوشته‌ها | حمید جدیدی |

  • نویسنده موضوع SHIRIN.SH
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 111
  • بازدیدها 3,259
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #11
87104


خندید...

بهش گفتم: "میدونستی دندونات خیلی قشنگن!"

بیشتر خندید. گفت: "بچه ها وقتی مدرسه می رفتم مسخرم می کردن. بهم میگفتن دندون خرگوشی. یهو ساکت شد.‌ از پشت پنجره زل زد توو کوچه...

" ولی همه میگن چشات قشنگه، چرا دندونام...؟!"

یه وقتایی دوست داشتم پیانو بزنم. کلیدای سفیدشو بیشتر دوس داشتم...ولی یا گرون بود یا اگه پولشو داشتم، وقتشو نداشتم. الان دیگه می تونم بزنم. کافیه چیز خنده داری براش تعریف کنم تا بخنده. کافیه بخنده تا دندونای سفید و ردیف شُدَش، شروع کنن به چیدن نت ها کنار هم...

امروز اما فرق داشت، یه ارکستر بود...!

می خندید، پیانو میزد،

باد می پیچید تو موهاش، چنگ می زد،

گونه های سرخش طبل،

ابرو بالا...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #12


چرا گلِ سرخ...

چرا کسی از آفتابگردان "عطری" نمی‌گیرد؟!

چرا زنان زیبا...

آیا زنی که از شانه هات

مامنِ شکوهمندی ساخته است

زیباتر نیست؟!

| حمید جدیدی |
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #13


یکبار هم به من گفت: "عزیزترینم"

تا آن زمان هیچ واژه ای، نتوانسته بود تا این حد برایم جاودانه بماند؛

و کلمات فقط مشتی کلمات بودند در اقتضای زمان و مکانی محدود...

ولی "عزیزترینم...!"

فکرش را بکنید که در میان تمام عزیزانی که دارد، تو، "ترینِ" آنهایی!

این یعنی مرا کاملا آزاد و شرافتمندانه دوست می داشت، آنهم در کمال دارایی

نه از روی ترس و تنهایی اش.

| حمید جدیدی |​
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #14

پیراهن آنا بدون آستین بود با یک یقه ی کاملا گرد و آویزان.

ادوارد خیره بود.

بند پیراهنی که آن را روی شانه های آنا محکم نگه می داشت رو به بازوی خالی اش رها شده بود. درست مثل یک درخت بید که از سنگینی باد سر بزیر بود.

حالا فاصله ی بین گردن، شانه و بازوی آنا را می توانست به مزرعه ی پدربزگش تشبیه کند.

مزرعه ای که محصول زرین گندمش را کاملا درو کرده بودند.

یک زمین صاف و یکدست. زمینی تشنه و محتاج باران...!

ادوارد خم شد و شانه ی آنا را بوسید.

طوری که از محل بوسه اش، زنبقی بنفش شروع به روییدن کرد.

| حمید جدیدی |​
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #15


آنا (با لبخند): تو دیونه ای ادوارد

ادوارد: بخاطرِ خنده هاته آنا

من عاشق رقص کولی هام؛

میخندی...

صدای پایکوبی شونو

بارها می شنوم

| حمید جدیدی |​
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #16


بیایی آرام توی فکرم

ریز ریز

از توی سرم

بیاورمت پایِ قندانِ

روی میز

پشت به پنجره ی اتاق

بریزیمت توی استکان چایم

مثل دانه های هل

مثل تکه های دارچین

مثل لیمو های امانی

که بمانی

بریزم و سربکشم تمام تو را

که مثل مزه ی خوبِ چایِ عصر یک مرداد

بمانی برای روزهای سرد بهمن ماه...

| حمید جدیدی |​
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #17


که اینچونین است محبوبم!

در شهر من، باران

شهر تو سرد و پوشیده از برف

گویی آسمان...

پیام‌بَر حرف های ماست به یکدیگر!

ولی تو خوب گوش کن!

هر قطره

واژه ای ست بریده از گلویم

که از بخار رمیده در سرمایی استخوان شکن

به شکل ابرهایی سرگردان

تو را صدا میزنند

عزیزترینم!

در بخار آخری که از پنجره ی اتاق

به بیرون دمیدم

جمله ای بود وصف ناپذیر!

و تو آن را سحرگاهان

به هنگامه ی نوازش ابرها و خورشید

در شمایل رنگین‌ کمانی شکوهمند

خواهی دید.

| حمید جدیدی |​
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #18


دوستت دارم

چو بوی تازه ی نان به وقت افطار

دوستت دارم

چو عطر تند پدربزرگ به وقت نماز

دوستت دارم

چو یاس های ترمه ی بی بی

چو شب بو های باغچه ی حیاط

چو گلبرگ سرخ میان کتاب

دوستت دارم

و هر بار بجای گفتنش؛

بو میکشم

تمام عطرهای جهان را

که از تن ات

بارها جا گذاشته ای

| حمید جدیدی |​
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #19


نه عزیزم!

به تو فکر نمی کنم

"زیبایی" ات مستدام ولی...

آبی بود که از سرم گذشت تا نام تو را با خودش ببَِرد!



"تنهایی" گاه

با اعمال شاقه همراه است:

شکستن آینه ای که بارها در آن خندیدیم

شکستن گلدان ها

شکستن پنجره، میز، صندلی ها

اگر نه قول شکستنی نیست

حرفی ست که از شکم سیری زیاد بهم تعارف می کنیم!



حالا فقط "سَر" نیست

دلم‌ را به دریا زده ام

تا آب هر آنچه هست، با خودش...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
سطح
48
 
ارسالی‌ها
13,757
پسندها
128,110
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
  • نویسنده موضوع
  • #20
87351


شانزده سالم بود که از «مرضیه» خوشم اومد ؛

چند خونه اونورتر از ما زندگی می کردن ؛

اونوقتا مثل حالا نبود بشه بری جلوو اقرار کنی که عاشق شدی ؛

عشق رو باید ذره ذره میریختی تو خودت ؛

شب ها باهاش گریه میکردی

صبح ها باهاش بیدار میشدی

و گاهی می بردیش سرکلاس ؛

«مرضیه» دو سال بعدش شوهر کرد !

۲۰ سالم که شد از همکلاسیم خوشم اومد

خیلی شبیه «مرضیه» بود

رفتم جلو و بهش گفتم دوسش دارم ؛

ولی قبل از من یکی تو زندگیش بود...

تو ۲۵ سالگی از همکارم خوشم اومد؛

تن صداش عجیب شبیه «مرضیه» بود...

تو ۳۰ سالگی از دختر مستاجرمون ؛

که شبیه «مرضیه‌» می خندید...

تو ۴۰ سالگی از کارمند بانک اونطرف خیابان

که موهاشو مثل «مرضیه» از یه طرف میریخت تو...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : SHIRIN.SH
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا