دلم اخه خیلی چیزا میخواد جا نمیشه تو تاپیک...بچه تر ک بودم سرنماز همچین با ژست جیگرطوری تسبیح مامانمو برمیداشتم بعدش چون انقد چیز میز از خدام میخواستم دلم نمیومد دونه دونه بگم ...میترسیدم مثلا ی چیزی جا بندازم...ب جاش ی جمله میگفتم ...خدایا برو تو دلم خودت میدونی چیا میخوام دیگ...الان ی همچین حسی دارم انقدر خواسته های دلم زیاده که باید بگم ببین خدا جونم بی زحمت بیا تو دل این بندت...خواسته هاشو/ارزوهاشو/رویاهاشو/ همه رو ببین .....مث همون وقتا ...همون قدر خالصانه.