شاعر‌پارسی اشعار عبدالقادر گیلانی

  • نویسنده موضوع Sama_Shams
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 18
  • بازدیدها 635
  • کاربران تگ شده هیچ

Sama_Shams

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
30/5/18
ارسالی‌ها
1,051
پسندها
13,825
امتیازها
34,373
مدال‌ها
17
سن
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
در غم عشق تو زان بگذشت کاردل مرا
کز وفایت کم شود یک لحظه باردل مرا
فارغم از گشت گلشن کزغم تو هرزمان
بشکفد صد گونه گل از خارخار دل مرا
بردلم باری حوالت کن غم اندوه خود
چون توان کردن که کردی غمگساردل مرا
ماهی ای کو برکنار افتدز دریا چون بود
همچنان باشد بلا دور ازکنار دل مرا
آنکه روزم شدسیه باشد زبی صبری دل
چون تو بودی و فراق یار کار دل مرا
باز آمد روز هجران ناله کن باری زدل
تیره تر بادا ز روزم روزگار دل مرا
چند چون محیی کشد دل در ره تو انتظار
سوخت همچون سایه بر ره انتظار دل مرا
 
آخرین ویرایش
امضا : Sama_Shams

Sama_Shams

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
30/5/18
ارسالی‌ها
1,051
پسندها
13,825
امتیازها
34,373
مدال‌ها
17
سن
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
گرندادی آرزوی وصل جانان ،جان مرا
زندگی نگذاشتی بی او غم هجران مرا
سرومن آغشته دراشک جگرخون من است
فارغم گرباغبان نگذاشت در بستان مرا
نیست فرقی درمیان شخص من با سایه ام
بس که در آتش فکنده این دل سوزان مرا
حال من چون پیر کنعان شد کنون چون بینمت
بس که آمد سیل اشک از دیده گریان مرا
جامه جان چاک شد در وادی عشق وهنوز
هرطرف صد خارغم بگرفته دامان مرا
همچو من یارب که گردد بی نصیب از وصل یار
ای که دور انداختی از صحبت جانان مرا
این که با مردم مدارا می کنم از بهر توست
ورنه کی پروا بود ازقول بدگویان مرا
خانه من گلخن وفرش من از خاکستر است
تاکه چون محیی بخوانی بی سروسامان مرا
 
آخرین ویرایش
امضا : Sama_Shams

Sama_Shams

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
30/5/18
ارسالی‌ها
1,051
پسندها
13,825
امتیازها
34,373
مدال‌ها
17
سن
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
ای بلبل شوریده دیوانه توئی یا ما
جویای رخ خوب جانانه توئی یا ما
تو عاشق گلزاری من عاشق دیدارم
در درد فراق او مردانه توئی یا ما
تو در قفسی و ما در خلوت خود تنها
ای گوشه نشین م**س.ت دیوانه توئی یا ما
در فصل بهار ودی از عشق جمال وی
با نعره و فریادی مستانه توئی یا ما
عشق تو به ما بلبل اندر رگ و پی رفته
آن باده خونین را پیمانه توئی یا ما
توجزگل وماجزدوست چیزی چو نمی بینیم
ازغیر حبیب خویش بیگانه توئی یا ما
تو زخم خوری از خار مارا بکشد بردار
آیا به زبان خلق افسانه توئی یا ما
تو عاشق وما عاشق دم درکش و حاضر باش
ورنه به خدا امروز در خانه توئی یا ما
گویند که گنجی هست اندر دل هر سرمست
از بهر چنین گنجی ویرانه توئی یا ما
محیی به گلستان شد با بلبل نالان شد
کای بلبل نالنده جانانه توئی یا ما
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Sama_Shams

Sama_Shams

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
30/5/18
ارسالی‌ها
1,051
پسندها
13,825
امتیازها
34,373
مدال‌ها
17
سن
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
بی حجابانه درآ از در کاشانه ما
که کسی نیست به جز وردِ تو درخانه ما
گر بیائی به سر تربت ویرانه ما
بینی از خون جگر آب زده خانه ما
فتنه انگیز مشو کاکل مشکین مگشای
تاب زنجیر ندارد دل دیوانه ما
مرغ باغ ملکوتیم و دراین دیر خراب
می شود نور تجلّای خدا دانه ما
با احد در لحد تنگ بگوئیم که دوست
آشنایم توئی و غیر تو بیگانه ما
گر نکیر آید و پرسد که بگو ربّ تو کیست
گویم آنکس که ربود این دل دیوانه ما
منکر نعره ما کو که به ما عربده کرد
تا به محشر شنود نعره مستانه ما
شکر الله که نمردیم و رسیدیم به دوست
آفرین باد بر این همت مردانه ما
محیی بر شمع تجلای جمالش می سوخت
دوست می گفت زهی همت پروانه ما
 
آخرین ویرایش
امضا : Sama_Shams

Sama_Shams

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
30/5/18
ارسالی‌ها
1,051
پسندها
13,825
امتیازها
34,373
مدال‌ها
17
سن
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
ازجمال لایزالی برنداری گرنقاب
عاشقان لاابالی رابماند دل کباب
صدرجنت گربود بی دوست گو قعرجهیم
هرکه شدکوته نظرگوسوی این ها می شتاب
عاشقان نه حورخواهند نه بهشت ازبهرآن
فارغند ازکدخدایی خانمان کرده خراب
قاصرات الطرف عین باشند حوران بهشت
خیمه های عاشقان بینی طناب اندر طناب
پرده محشر بدرند عاشقان چون از لحد
سربرون آرند دل پرآتش وچشم پرآب
بادل مجروح می گریندو می گویند کو
آن که کرده وعده دیدار خود روز حساب
بی تماشای جمالت محیی گوید روز حشر
درصف بیگانگان یالیتنی کنت تراب
 
آخرین ویرایش
امضا : Sama_Shams

Sama_Shams

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
30/5/18
ارسالی‌ها
1,051
پسندها
13,825
امتیازها
34,373
مدال‌ها
17
سن
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
آه دردآلود مردم جان جانها را بسوخت
سینه مجروح هر مجنون و شیدا را بسوخت
درجگرهای کباب این آه من زد آتشی
آه زین آه جگرسوزی که دلها را بسوخت
بامدرّس گفتم از سوز دل خود شمّه ای
آتشی افتاده درجانش سراپا را بسوخت
پیش یوسف گر رسی روزی بگو ای عزیز
آتش عشق تو سرتا پا زلیخا را بسوخت
نو بهاران اشک ریزان جانب صحرا شدم
آه گرمم سبزه های کوه و صحرا رابسوخت
محیی نادان است کان یاران به غفلت می روند
خرقه و تسبیح و مسواک و مصلّا را بسوخت
 
آخرین ویرایش
امضا : Sama_Shams

Sama_Shams

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
30/5/18
ارسالی‌ها
1,051
پسندها
13,825
امتیازها
34,373
مدال‌ها
17
سن
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
سیصد و شصت نظر راتبه بنده ماست
بنده را مرتبه بنگرزکجا تا به کجاست
بیوفائی مکن و ازدرِ ما دور مرو
زانکه ما را ز ازل تا به ابد باتوصفاست
روی ناشسته چرکین شده از چرک گناه
آبِ گرمی کاز او شسته شود رحمت ماست
هم بدست تو دهم نامه تو روزحساب
تا نداند کسِ دیگر که در این نامه چه هاست
یک نکوئی تو را دَه بدهم در دنیا
باز در آخرت آن هفصد و هفتاد تراست
گر بَدی از تو بر آید به کرم عفو کنم
این چنین لطف و کرم غیرِ من ای بنده که راست
نار دوزخ چه کند با تو چرا ترسی از او
ظاهروباطن تو چون همه از نور خداست
هرچه خواهی بطلب تو زمن و شرم مدار
برمن ای بنده اجابت بود و بر تو وفاست
تو زمن هیزم و شیرو نمک و دیگ بخواه
من وکیل توام از من بطلب هر چه سزاست
من عطا کرده ام ایمان عطا کرده خویش
کی ستانم زگدائی که بر او...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Sama_Shams

Sama_Shams

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
30/5/18
ارسالی‌ها
1,051
پسندها
13,825
امتیازها
34,373
مدال‌ها
17
سن
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
غم مخوری که عاقبت جای تو صدر جنت است
روی دل تو تا ابد سوی رضای حضرت است
غم مخوری که مرغ جان چون زتنت همی پرد
منزل آشیان او مقعدصدق نیت است
غم مخوری که این تنت چون به لحد فرو رود
خاک تن تو تا به حشرغرقه آب رحمت است
غم مخوری که حق تو را از همه خلق برگزید
این زجمال لطف او نه زکمال خدمت است
غم مخوری که روزوشب سیصدوشصت لطف حق
در توهمی نظرکند اینهمه از محبت است
غم مخوری که هر کجا که تویی خدای توست
درطلب خدا ترا بنده بگو چه زحمت است
غم مخوری که عشق خود با گل تو به هم سرشت
عشق خدای تو به تو همدم اصل خلقت است
غم مخوری که با تو هست آن دگری به غیر تو
او نه تو هست ؛نه تو او گفتن او به رحمت است
غم مخوری که بی ش*ر..اب م**س.ت وخراب گشته ای
محتسبان شهررا گو که ش*ر..اب جنت است
غم مخوری که حق ترا بنده خویش خوانده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Sama_Shams

Sama_Shams

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
30/5/18
ارسالی‌ها
1,051
پسندها
13,825
امتیازها
34,373
مدال‌ها
17
سن
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
می صافی طلب جانا که دردی کش گرانخوار است
تو از ساقی نشانی گو که اینجا م**س.ت بسیار است
از این سودای عشق آخر سرت بر باد خواهی داد
سرت چون می رود خواجه چه جای فکر دستار است
ز پر کیسه ترا نقدی برون می باید آوردن
چنین کار آید از دزد سبکدستی که طرّار است
در دکان هر مردی منادی کرد شبگردی
که شب غافل مشو خواجه، عَسَس با دزد همیار است
چو سلطان یار دزدان شد بشارت ده تو دزدان را
نه دست و پای می برند نه زندانست ونه داراست
بشارت دادآن سلطان مترسید ای تهی دستان
آه گنجِ رحمتِ رحمان نثار هر گنه کار است
شب اندرخورکه چون سلطان به جاسوسی همی گردد
کسی واقف شود زین سرکه او شبگرد عیار است
به محشر چون شوی حاضر گناهانت شود ظاهر
نترسی زان تو ای عاصی خداوند تو ستار است
چرائی بنده غمگین چو از لطف و آرم آخر
ترا با عیب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Sama_Shams

Sama_Shams

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
30/5/18
ارسالی‌ها
1,051
پسندها
13,825
امتیازها
34,373
مدال‌ها
17
سن
20
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
هرچه ازسنگین دلان بر جان ما آیدخوش است
گروفا آیدخوش وگرهم جفا آیدخوش است
بشنوم تا چند بوی گل زباد صبحدم
بوی او گر همره باد صبا آیدخوش است
راضیم از هرچه پیش آید به درد عشق تو
گرهمه برجان من دردوبلا آید خوش است
روز ابر اینچنین داری چو سر در کاسه ای
گربه جای قطره ها سنگ ازهوا آیدخوش است
عشق زیبا مینماید محیی هرکس را که هست
بوی گل گر همره باد صبا آید خوش است
 
آخرین ویرایش
امضا : Sama_Shams

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا