فال شب یلدا

شاعر‌پارسی اشعار عبدالقادر گیلانی

  • نویسنده موضوع Sama_Shams
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 18
  • بازدیدها 667
  • کاربران تگ شده هیچ

Sama_Shams

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,050
پسندها
13,800
امتیازها
34,373
مدال‌ها
17
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #11
پای دل در کوی عشقت تا به زانو در گِل است
همّتی دارید با من زانکه کاری مشکل است
من ندانم کین دل دیوانه را مقصود چیست
کو همیشه سوی سرگردانی من مایل است
فیل محمودی فرو ماند اگر بیند به خواب
بارسنگینی که از درد تو ما را بر دل است
ای دل آواره آخرچند میگوئی مگو
اندران کوئی که پای صدهزاران در گل است
همدمم آه است، محرم غم در ایام شباب
وقت عیش و نوجوانی وچه ناخوش حاصل است
خودبخود گویم سخنها بگریم زار زار
محرم راز غریبان لابد اشک سائل است
محیی با این زندگانی گر گمان داری که تو
راه حق رفتی یقین میدان نه ، فکر باطل است
 
آخرین ویرایش
امضا : Sama_Shams

Sama_Shams

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,050
پسندها
13,800
امتیازها
34,373
مدال‌ها
17
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #12
گنه کردی بگو کردیم ای دوست
که بعد از کار بد این توبه نیکوست
گنه کردن اگرچه خوی توگشت
ولی عفو گناهت هم مرا خوست
توشب بر خاک ، رو می مال ،می نال
که آن نالیدنت داریم ما دوست
نفس های گنه کاران تائب
مرا خوشبوی تراز مُشک خوشبوست
چوفضل ماست پشتیبانت ای پیر
چه غم داری اگر پشت تو دو توست
کسی کز وی بتر نبود به عالم
مرا لاتقنطوا در باره اوست
به نعمت های جنت پروری مغز
ترا بر استخوان گر خشک شد پوست
چو رحمن بر تو نیکو هست ،غم نیست
اگر شیطان بد است و با تو بد خوست
نمیرد ماهی دل محیی هرگز
زلال رحمت حق تا در این جوست
 
آخرین ویرایش
امضا : Sama_Shams

Sama_Shams

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,050
پسندها
13,800
امتیازها
34,373
مدال‌ها
17
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #13
باتو ای عاصی مرا صلح است هرگز جنگ نیست
زانکه غیر از غم تو را اندر دل تنگ نیست
روی زرد خود به ما کن زانکه بر درگاه ما
هیچ روئی بهِ ز روی زعفرانی رنگ نیست
در دل شب ها رسن در گردن افکن توبه کن
بنده را پیش خدا از توبه کردن ننگ نیست
گو » الله « گر ش*ر..اب و بنگ خوردی توبه کن
یاد ماکن چون دهانت پر ش*ر..اب و بنگ نیست
ما بدی ها را به نیکوئی بدل خواهیم ساخت
کار ما با بندگان بد به جز این رنگ نیست
در دلِ سنگینِ بدکاران امید فضل ماست
جای جوهرهای سنگین جز میان سنگ نیست
عاصیان دارند نظر بر ما وما بر عاصیان
ما چو کردیم آشتی؛کس ر مجال جنگ نیست
پشّه لنگی که بار او گران افتاده است
میرود افتان و خیزان گرچه پیشاهنگ نیست
نیک مردان جهان گر چنگ در طاعت زنند
محیی مفلس ترا جز فضل حق در چنگ نیست
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Sama_Shams

Sama_Shams

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,050
پسندها
13,800
امتیازها
34,373
مدال‌ها
17
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #14
گفتا کیی توبا ماگفتم کمین غلامت
گفتا مگر تومستی گفتم بلی زجامت
گفتا چه پیشه داری گفتم که عشقبازی
گفتا که حالتت چیست گفتم غم و ملامت
گفتا که چیست حالت گفتم که حال شاکر
گفتا کجا فتادی گفتم میان دامت
گفتا زمن چه خواهی گفتم که درد بی حدّ
گفتا که درد تا کی گفتم تا قیامت
گفتا چه می پرستی گفتم جمال رویت
گفتا چه داری با من گفتم بسی ندامت
گفتا چگونه بی من گفتم که نیم بِسمِل
گفتا چه چیز داری گفتم همه غرامت
گفتا چرا گدازی گفتم زبیم هجرت
گفتا که با که سازی گفتم به یک سلامت
گفتا که کیست محیی گفتم همان که دانی
گفتا نشان چه داری گفتم که صد علامت
 
آخرین ویرایش
امضا : Sama_Shams

Sama_Shams

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,050
پسندها
13,800
امتیازها
34,373
مدال‌ها
17
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #15
یا رب آن ساعت که خلق از ما نیارد هیچ یاد
رحمت خود کن قرین ما الی یوم التّناد
نامه نیکان شده برطاعت آیا چون کنم
نامه های ما بدان چیزی ندارد جزسواد
اینچنین کالای پرعیبی که گردد روز ماست
گرنبودش روز بازارش بنامت جز کساد
عید شد عیدی به رحمت ده خداوندا به ما
ورتو ندهی ازکه جویند بندگان نامراد
ردمکن یا رب تو ما را چون به بازار الست
عیبهای ما همه دیدی وکردی نامراد
شب رسن در گردن اندازم بگریم زار زار
از غم عمر عزیز خود که بر دادم به باد
این زمان از بس که بی او زندگانی می کنم
وقت مردن جان نمی دانیم چون خواهیم داد
آه از آن ساعت که عزرائیل قصد جان کند
جان شیرین را بباید داد ولب نتوان گشاد
تا دم آخر چه خواهد کرد با ما آه ،آه
ای خوشا وقت کسی کز مادرش هرگز نزاد
نامه می خوانند و می گویند کرام الکاتبین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Sama_Shams

Sama_Shams

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,050
پسندها
13,800
امتیازها
34,373
مدال‌ها
17
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #16
روزنی جز زخم تیرش در سرای تن مباد
غیر داغ حسرتش تا بام آن روزن مباد
عاشق روی بتان یا رب مبادا هیچکس
ورکسی عاشق شود یارا به سان من مباد
کرده از تیرجفا هر لحظه چاکی در دلم
آنکه از خاریش هرگز چاک در دامن مباد
مهرومه را روشنی از پرتو رخسار توست
بی رخت هرگز چراغ مهر ومه روشن مباد
جنّت عاشق چو باشد بعد مردن کوی یار
مرغ جانم را جز آن دیوار و در مسکن مباد
آرزو دارم که در عشقت تن بیمار من
خالی از افغان وزاری فارغ از شیون مباد
تاج شاهی چون شود با خاک یکسان عاقبت
افسر محیی به جز خاکستر گلخن مباد
 
آخرین ویرایش
امضا : Sama_Shams

Sama_Shams

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,050
پسندها
13,800
امتیازها
34,373
مدال‌ها
17
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #17
دل ناشاد من شاید که روزی شادمان گردد
ولی مشکل که آن نامهر هرگز مهربان گردد
مرا گر شادی ای در دل رسد ناگه بدان ماند
که درشهری غریبی آیدوبی خانمان گردد
چنین که امروز زان بدخو بلا انگیز میبینم
عجب نبود که روزی فتنه آخر زمان گردد
گر این بار دل من آسمان خواهد که بردارد
نجنبد هیچگه از جای خود چون من ناتوان گردد
برآن بودم که دل را مرهم بهبود خواهد شد
چه دانستم که جانم را بلای ناگهان گردد
اگر جامی جدا از لعل می گون تو می نوشم
همانجا خون شود در چشم خونریزم روان گردد
غم محیی بخور زان پیش کز سودای زلف تو
برآرد سر به شیدائی و رسوای جهان گردد
 
آخرین ویرایش
امضا : Sama_Shams

Sama_Shams

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,050
پسندها
13,800
امتیازها
34,373
مدال‌ها
17
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #18
مراکشتی و گوئی خاک این بر باد بایدکرد
چرا بردردمندی این همه بیداد باید کرد
همه کس از تو دلشادند غیر از من که غمگینم
نمی گوئی دل این هم زمانی شاد باید کرد
شدم پیر از غم تو کز جوانی بنده ام از جان
نه آخر بنده پیر ای پسر آزاد باید کرد
حکایت های حسن او به غیر من نباید گفت
حدیث شیوه شیرین بر فرهاد باید کرد
چه عمرست این که درشبها بودهرکس به خواب خوش
مرا تا روز از دست غمت فریاد بایدکرد
 
آخرین ویرایش
امضا : Sama_Shams

Sama_Shams

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
1,050
پسندها
13,800
امتیازها
34,373
مدال‌ها
17
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #19
تعالی الله چه حسنست این که چون برقع براندازد
اگرباشد دل از آهن که همچون موم بگدازد
همه خوبان به حسن خویش می نازند
چنان باشد که حسن او به روی خوب می نازد
بود رسم پری رویان که با دیوانگان سازند
شدم دیوانه آن تندخو یاری که او با من نمی سازد
مکن ای مدّعی عیبم اگر نالم جدا از یار
که من در هجر می سازم و لیکن دل نمی سازد
کجا پروا کند محیی که در عالم بود عاری
چنان مشغول کار است او که با خود هم نپردازد
 
آخرین ویرایش
امضا : Sama_Shams

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا