یکی از فانتزیام تو بچگی این بود لباسامو بریزم تو مشمای مشکی پاره پوره خانواده میفهمه من میخوام ترکشون کنم و باید بیان جلوی در اشک بریزن بگن توروخدا نرو سارا
هنوزم این کارو میکنم اما یادم میوفته جای واسه رفتن ندارمم میشینم سرجام
تو بانک نشستم که دو نفر مسلح میان با ماسک...
میرم جلوی اسلحشو میگیرم اونیکیو میکشم با پشت اسلحه دندون اولیو خرد میکنم
به صورت ذهنی یه هفته کامل برای این حرکت تمرین کردم