متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

متفرقه "گَنجینَة الأسرار"

  • نویسنده موضوع miss_rahil
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 40
  • بازدیدها 1,103
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

miss_rahil

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
583
پسندها
7,006
امتیازها
23,673
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #11
در بیان اینکه از هر کس مقتضیات طینت بظهور آید و بازگشت هرشیء باصل خودست و این سعادت و آن شقاوت را ظاهر الصلاح بودن باخراج از قانون فلاح شرط نیست. بلکه جنسیت و سنخیت مرادست و همانست که سعید را باوج علیین کشاند الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور و شقی را در حضیض سجین نشاند و الذین کفروا اولیائهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون. لهذا با اینهمه احتجاج از روی لجاج روی از حق برتافتند:

چون چشم خدای بین نداری، باری

خورشید پرست شو نه گوساله پرست!

و بهوای جام شقاوت که کفر مطلق‌ست آمدند و دم از مخالفت ولی کامل که پنجه در پنجه حق ست زدند.

پس برآمد جام بر کف دست غیب

سر برآوردند مشتاقان ز جیب

چون مگس کردند غوغا بر سرش

میربودند از کف یکدیگرش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : miss_rahil

miss_rahil

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
583
پسندها
7,006
امتیازها
23,673
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #12
در بیان اینکه میکشان ساغر سعادت و سرخوشان بادۀ شقاوت بر مقتضای وقت؛ هر یک در محل خود اظهار مـسـ*ـتی و ابراز حق پرستی و خود پرستی نمودند و با آن محک خلوص و قلبیت خود را آزمودند نعم ماقال:

مرا حرام که خواند؟ که وقت خوردن من

حلال زاده برون آید از نتایج حرام!

و در اینجا مرتبتاً اشارتی و مختصر استعارتی میرود:

اول آدم ساز مـسـ*ـتی؛ ساز کرد

بیخودی در بزم خلد آغاز کرد

برق عصیان صفوتش را خانه سوخت

شمع سوزان شد، پر پروانه سوخت

نوح تا گردید با مـسـ*ـتی قرین

شد به غرقاب بلا، کشتی نشین

مـسـ*ـت شد ایوب، ز آن جام بلا

گشت از آن بر رنج کرمان مبتلا

بیم آن بد کز بلیات و علل

ره کند در خانۀ صبرش، خلل

در خلیل آن شعله تا شد، شعله زن

کرد اندر آتش سوزان، وطن

زد چو یونس از سرمستی قدم

ماهی اندر دم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : miss_rahil

miss_rahil

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
583
پسندها
7,006
امتیازها
23,673
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #13
در معارضه‌ی با دل و استغراق در مراتب آن ولی کامل زبدة السعداء و سید الشهداء و تجاهل عارفانه:

باز بینم رازی اندر پرده‌یی

هست دل را گوئیا؛ گم کرده‌یی

هر زمان از یک گریبان سر زند

گـه برین در، گاه بر آن در زند

کیست این مطلوب، کش دل در طلب

نامش از غیرت نمی‌اید بلب؛

در بساط این و آن؛ جویای اوست

با حدیث غیرش اندر جستجوست

وه که در دریای خون افتاده‌ام

با تو چون گویم که چون افتاده‌ام؟

بیخود آنجا دست و پایی میزنم

هرکرا بینم، صدایی میزنم

وه که عشق از دانشم بیگانه کرد

مـسـ*ـتی این دل، مرا دیوانه کرد

یا رب آفات دل از من دور دار

من نمیگویم مرا معذور دار

مدتی شد با زبان وجد و حال

با دلستم در جواب و در سؤال

گویم ای دل، هــرزه گردی تا بکی؟

از تو ما را روی زردی تا بکی؟

عزم بالا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : miss_rahil

miss_rahil

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
583
پسندها
7,006
امتیازها
23,673
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #14
در انتقال از عالم وجد و شوق دورجوع به مطلب بر مشرب اهل ذوق گوید

باز آن گوینده گفتن ساز کرد

وز زبان من حدیث آغاز کرد

هل زمانی تا شوم دمساز خویش

بشنوم با گوش خویش آواز خویش

تا ببینم اینکه گوید راز، کیست؟

از زبان من سخن پرداز کیست؟

این منم یا رب چنین دستانسرا

یا دگر کس می‌کند تلقین مرا؟!

این منم یارب بدین گفتار نغز

یا که من چون پوستم گوینده، مغز؟

شوخ شیرین مشرب من، کیستی؟

ای سخنگوی از لب من، کیستی؟

قصه‌یی مطلوب می‌گویی، بگو

نکته‌یی مرغوب می‌گویی، بگو

زود باشد کاین می پر مشعله

عارفان را جمله سوزد، مشغله

رهروان زین باده مستیها کنند

خودپرستان، حق پرستیها کنند
 
امضا : miss_rahil

miss_rahil

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
583
پسندها
7,006
امتیازها
23,673
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #15
رجوع به مطلب و بیان حال آن طالب و مطلوب حضرت رب اعنی شیرازه‌ی دفتر توحید و دروازه‌ی کشور تجرید و تفرید سراندازان را رئیس و سالار، پاکبازان را انیس و غمخوار، سید جن و بشر، سر حلقه‌ی اولیائی حشر: مولی الموالی سیدالکونین ابی عبدالله الحسین صلوات اللّه علیه و اصحابه و ورود آن حضرت به صحرای کربلا و هجوم و ازدحام کرب وبلا:

گوید او چون باده خواران الست

هر یک اندر وقت خود گشتند مـسـ*ـت

ز انبیا و اولیا، از خاص و عام

عهد هر یک شد به عهد خود تمام

نوبت ساقی سرمستان رسید

آنکه بدپا تا بسرمست، آن رسید

آنکه بد منظور ساقی هست شد

و آنکه گل از دست برد، از دست شد

گرم شد بازار عشق ذوفنون

بوالعجب عشقی، جنون اندر جنوب

خیره شد تقوی و زیبایی بهم

پنجه زد درد و شکیبایی بهم

سوختن با ساختن آمد قرین

گشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : miss_rahil

miss_rahil

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
583
پسندها
7,006
امتیازها
23,673
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #16
در بیان تعـ*رض آن شمع انجمن حقیقت از پروانگان هوسناک و تجاهل آن گل گلشن معرفت از بلبلان مشوش ادراک، خانۀ حقیقت را از اغیار مجازی، خالی ساختن، و بوستان معرفت را از خس و خاشاک ناقابلان پرداختن، و مستمعان بلا را صلادادن و دراز صندوق حقیقت گشادن و شرذمه‌یی از قابلیت اهل و لاوصاحبان مراتب «قالوا بلی، الذین بذلوا مهجهم دون الحسین(ع)» که در سلک «وعلی الارواح اللتی حلت بفنائک» منسلک آمدند:

هرکه بیرونی بد از مجلس گریخت

رشته‌ی الفت ز همراهان گسیخت

دور شد از شکرستانش مگس

وز گلستان مرادش، خار و خس

خلوت از اغیار شد پرداخته

وز رقیبان، خانه خالی ساخته

پیر میخواران، بصدر اندر نشست

احتیاط خانه کرد و در ببست

محرمان راز خود را خواند؛پیش

جمله را بنشاند، پیرامون خویش

با لب خود گوششان انباز کرد

در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : miss_rahil

miss_rahil

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
583
پسندها
7,006
امتیازها
23,673
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #17
در بیان عارف شدن به مراتب جانبازان راه حقیقت از در ارادت به شیخ طریقت از ر اه مراقبه گوید:

باز هستی، طاقتم را طاق کرد

دفتر صبر مرا؛ اوراق کرد

یادم آمد؛ خلوتی خالی ز غیر

پیری اندر صدر آن، یادش بخیر

خم صفت، صافی دل و روشن ضمیر

خضروش، گمگشتگان را دستگیر

مر مرا از حال خویش افزوده حال

خواب بود این می ندانم یا خیال؟!

هشت بر زانو، سر تسلیم من

خواست تا سری ...

پس لب گوهر فشان آورد پیش

پیشتر بردم دو گوش هوش خویش

از دم آن مقبل صاحب نظر

گشتم از شور شهیدان، با خبر

عالمی دیدم ازین عالم، برون

عاشقانی، سرخ رو یکسر ز خون

دست بر دامان واجب، بر زده

خود ز امکان خیمه بالاتر زده

گرد آن شمع هدی از هر کنار

پرزنان و پرفشان، پروانه‌وار

ترسم از این بیشتر، شرحی دهم

تار تن را، نطق بشکافد ز هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : miss_rahil

miss_rahil

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
583
پسندها
7,006
امتیازها
23,673
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #18
در مراتب وجد عارفانه و شور عاشقانه و اشاره به حال خود در انتساب سلوک به حضرت پیرو مرشد صافی ضمیر خود کثر اللّه افاضاته گوید:

باز وقت آمد که مـسـ*ـتی سرکنم

وز هیاهو گوش گردون، کر کنم

از در مجلس در آیم، سرگران

بر زمین، افتان و بر بالا، پران

گاه رقصان در میان؛ گـه در کنار

جام می دستی و دستی زلف یار

بخ بخ ای صهبای جان پرورد ما

مرهم زخم و دوای درد ما

بخ بخ صهبای جان افروز ما

عشرت شب، انبساط روز ما

از خدا دوران، خدا دورت کند

فارغ از سرهای بی شورت کند

گوی از ما آن ملامت گوی را

آن ترش کرده به مستان، روی را

می سزد سنگ ارزنی ما را بجام

چون نخوردت بوی این می بر مشام

شور مجنون گر همی خواهی هله

زلف لیلی را بجنبان سلسله

ای سرا پا عقل خالص، روح پاک

از چه جسمی زاده‌یی؟ روحی فداک

ای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : miss_rahil

miss_rahil

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
583
پسندها
7,006
امتیازها
23,673
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #19
در بیان توصیه‌ی آن سرحلقه‌ی اهل نیاز، به کتمان سرونهفتن راز.

سری اندر گوش هر یک، باز گفت

باز گفت این راز را باید نهفت

با مخالف، پرده دیگرگون زنید

با منافق، نعل را وارون زنید

خوش ببینید از یسار و از یمین

ز آنکه دزدانند، ما را در کمین

بی خبر، زین ره نگردد تا خبر

ای رفیقان، پا نهید آهسته تر

پای ما را، نی اثر باشد نه جای

هر که نقش پای دارد، گو میای

کس مبادا ره بدین مـسـ*ـتی برد

پی بدین مطلب، به تر دستی برد

در کف نامحرم افتد، راز ما

بشنود گوش خران، آواز ما

راز عارف، در لب عام اوفتد

طشت اهل معنی از بام اوفتد

عارفان را قصه با عامی کشد

کار اهل دل به بدنامی کشد

این وصیت کرد با اصحاب خویش

تا بکلی پرده برگیرد ز پیش

گفتشان کای سرخوشان می‌پرست

خورده می؛ از جام ساقی الست

اینک آن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : miss_rahil

miss_rahil

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
583
پسندها
7,006
امتیازها
23,673
مدال‌ها
14
  • نویسنده موضوع
  • #20
در بیان اشتداد وجد و حال و انقلاب حالت آن سید بی همال که مباداقدایی آید یا بدائی رخ نماید:

ز آن نمی‌آرم بر آوردن خروش

ترسم او را آن خروش آید بگوش

باروش آید که ما را تاب نیست

تاب کتان در بر مهتاب نیست

رحمت آرد بر دل افکار ما

بخشد او بر ناله‌های زار ما

اندک اندک دست بر دارد ز جور

ناقص آید، بر من، این فرخنده دور

سرخوشم، کان شهریار مهوشان

کی به مقتل پا نهد دامن کشان

عاشقان خویش بیند سرخ رو

خون روان از چشمشان مانند جو

غرق خون افتاده در بالای خاک

سوده بر خاک مذلت، روی پاک

جان بکف بگرفته از بهر نیاز

چشمشان بر اشتیاق دوست، باز

بر غریبیشان کند خوش خوش نگاه

بر ضعیفیشان بخندد، قاه قاه

لب چو بربست آن شه دلدادگان

حرز جا جست، آن سر آزادگان

گفت: کای صورتگر ارض و سما

ای دلت، آینه‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : miss_rahil
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا