اَشک هایَم آرام آرام بَدرَقِه راهَت...
تا طُلوعی دیگَر...
تا باز شُدن دوبارِه چَشمانِ خورشید....
در آسمان نِگاهَت.....
تا فَردایی دیگَر....
و یا شایَد.....
تا فرداهایی دیگر.....
اَشک هایَم آرام آرام بَدرَقِه راهَت...
تا طُلوعی دیگَر...
تا باز شُدن دوبارِه چَشمانِ خورشید....
در آسمان نِگاهَت.....
تا فَردایی دیگَر....
و یا شایَد.....
تا فرداهایی دیگر.....
من در حسرت نگاه تو ، با لباسی مشکی به عکست که بالای خاک وجودت خودنمایی میکرد ، چشم دوخته ام و اشک هایم مانند قطره هایی زلال روی خاک افتاد مرا تنها نگذار که این تنها گر تنها شود دیگر نمی آید...
ترس _ قسمت _ بغض