- ارسالیها
- 75
- پسندها
- 1,790
- امتیازها
- 11,503
- مدالها
- 12
مشبم مثل هر شب، از ترس رعد و برق، جام رو خیس کردم و از ترس اینکه بازم مامانم دعوام کنه سرم رو زیر پتو بردم و زدم زیر گریه همون لحظه در اتاق باز شد، ترس رعدوبرق از یه طرف و ترس اون سایه که رو دیوار افتاده بود از طرف دیگه.با ترس ولرز بلند شدم و رفتم سمت راهرو.شلوار خیسم اذیتم میکرد ولی چاره ای نداشتم.با چیزی که دیدم نمیدونستم بخندم یا گریه کنم، خواهر بزرگم، ستاره بازم مثل دیوونهها تو خواب راه افتاده بود و موهای وزوزیش، دیگه هیچ فرقی با سیم ظرفشویی نداشت یه نقشه شیطانی خوب توی ذهنم اومد میشد ماست مالی کرد کار خرابیمو نه؟؟
طنابی که مامان هر شب به دستش میبنده تا جایی نرو رو به دست گرفتم به زور به سمت اتاقش کشیدمش. اه این شلوار نکبت دیگه چی بود.
زرت و زرت میخوره به پام و حالمو به هم میزد
به...
طنابی که مامان هر شب به دستش میبنده تا جایی نرو رو به دست گرفتم به زور به سمت اتاقش کشیدمش. اه این شلوار نکبت دیگه چی بود.
زرت و زرت میخوره به پام و حالمو به هم میزد
به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.