چانس: من به اون این فرصت رو میدم که مسیرش رو تغییر بده، شانسی برای رسیدن به مسیر خودش.
پیرزن گفت:
-احمق! تو هیچی از انسانها نمیدونی! انسانها از عدم قطعیت خوششون نمیاد، اونا دوست ندارن تغییر کنن؛ تغییر وحشتناکه، تغییر دردناکه!
چانس پاسخ داد:
-تغییر مثل یه بو*س*ه توی تاریکیه، مثل یه گل سرخ توی برف، مثل یه جادهی وحشی توی یک شب طولانی!
پیرزن با عصبانیت، فریاد کشید:
-هیولاها توی تاریکی زندگی میکنن، گلهای رز توی برف میمیرن، دخترا توی جادههای وحشی گم میشن! ***
رمان: خواهر ناتنی
...
مترجم: نسترن بانو