اگر ز کوی تو بویی به من رساند باد
به مژده جانِ جهان را به باد خواهم داد
اگر چه گرد برانگیختی ز هستی من
غباری از من خاکی به دامنت مرساد
تو تا به روی من ای نور دیده در بستی
دگر جهان در شادی به روی من نگشاد
خیال روی توام دیده می کند پُرخون
هوای زلف توام عمر میدهد بر باد
نه در برابر چشمی نه غایب از نظری
نه یاد میکنی از من، نه میروی از یاد
به جای طعنه اگر تیغ میزند دشمن
زِ دوست دست نداریم، هرچه بادا باد
زِ دست عشق تو جان را نمی برد حافظ
که جان زِ محنت شیرین نمی برد فرهاد
.