باید این عادت را به باد بسپارم، این قضاوت تلخ برای تک تک لحظه ها و روزهای نیامده. قضاوت فقط از توست. باید بی قضاوت باشم. آن قدر به دوردست ها نگاه کردم که تمام ساعت های نزدیکم دور شدند. خوش بختی ام مندرس شد و پوسید. آن قدر به دورِ جهان چشم دوختم که همین حوالی روزها را، همسایه های در دسترس را بی زندگی از دست دادم و برای همه فرصت ها دیر شدم، دور شدم. اکنون شب بیدار شدن از خواب هاست. شب خفتن نیست. شب بیدار ماندن و به خود آمدن است. اکنون با گفتن نام تو به تصمیم های تازه می اندیشم.
در این شب که پر از صدای استغاثه شمع ها و گریه پروانه های عاشق توست، حس می کنم خوش بختم، نه سردم است، نه باران های گل آلود چادرم را لگد می کنند. نه از صدای آرزوهای نیامده می ترسم، نه هراس ناکامی های جهان را یک به یک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.