فال شب یلدا

شاعر‌پارسی اشعاررضی‌الدین آرتیمانی

  • نویسنده موضوع sara.gh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 15
  • بازدیدها 382
  • کاربران تگ شده هیچ

sara.gh

کاربر فعال
سطح
6
 
ارسالی‌ها
1,055
پسندها
13,000
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #1
شوری نه‌چنان گرفت ما را
کز دست توان گرفت ما را

ما هیچ گرفته‌ایم از او
او هیچ از آن گرفت ما را

هر گه بتو عرض حال کردیم
در حال زبان گرفت ما را

درد دل ما نمیکنی گوش
درد دل از آن گرفت ما را

هشدار که صرصر اجل هان
چون باد خزان گرفت ما را

مردیم و ز کس وفا ندیدیم
دل از همه زان گرفت ما را

هر دوست که در جهان گرفتیم
دشمن به از آن گرفت ما را

هر چند که راستیم چون تیر
او همچو کمان گرفت ما را

گفتیم که بشکنیم توبه
ماه رمضان گرفت ما را

یا رب به زبان چه رانده بودیم
کاتش به زبان گرفت ما را

دیدیم جهان به جز طرب نیست
ز آن دل ز جهان گرفت ما را

پا از سر ما نمیکشد غم
گوئی به ضمان گرفت ما را

بس حرف که بر رضی گرفتیم
بعضی سخنان گرفت ما را
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] zahra99

sara.gh

کاربر فعال
سطح
6
 
ارسالی‌ها
1,055
پسندها
13,000
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #2
چون مهر بر آی بام و ایوان را
بگداز چو موم سنگ و سندان را

امشب مه چارده ز خورشیدم
شرمنده نشد ببین تو عرفان را

در سینه هزار چاکم افزون شد
تا دیده‌ام آن چاک گریبان را

بنگر که بهم چگونه میجوشند
آن آتش لعل و آب حیوان را

بنشین که ز کفر و دین بر‌آورده
سودای تو کافر و مسلمان را

الماس بریز بر سر زخمم
خالی مکن از نمک نمکدان را

آن به که ز شکوه لب فرو بندیم
بر هم بزنیم زور دیوان را

ای آنکه به سر هوای او داری
آغشته بخون ببین شهیدان را

چون نسبت او بجان توانم کرد
چون نیست به جان نسبتی جان را

از معرکه بین که طرفه، بیرون رفتند
کردیم چو امتحان حریفان را

عاجز گشتی ور نه باشد از هوئی
ریزم به خاک خون خاقان را

کم فرصتی ار نباشد از آهی
بر باد دهیم خاک کیوان را

از ما بطلب هر آنچه میخواهی
در فقر کن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] zahra99

sara.gh

کاربر فعال
سطح
6
 
ارسالی‌ها
1,055
پسندها
13,000
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #3
خون شد دل پاره پارهٔ ما
مردیم و نکرد چٰارهٔ ما

دادیم به کفر زلفش ایمان
شاید که شود کفارهٔ ما

بندیم ز شکوه لب و لیکن
خون میچکد از نظارهٔ ما

بااینهمه غم، نمیشود آب
آه از دل سنگ خارهٔ ما

بستیم رضی لب و توان یافت
پیغام دل از نظارهٔ ما
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] zahra99

sara.gh

کاربر فعال
سطح
6
 
ارسالی‌ها
1,055
پسندها
13,000
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #4
داند آنکس که ز دیدار تو برخوردار است
که خرابات و حرم غیر در و دیوار است

ای که در طور ز بیحوصلگی مدهوشی
دیده بگشای که عالم همه‌گی دیدار است

همه پامال تو شد خواه سرو خواهی جان
و آنچه در دست من از توست همین پندار است

از تو ناقوس بدست من م**س.ت است که هست
و ز تو طرفی که ببستیم همین زنار است

برخور از باغچهٔ حسن که نشکفته، هنوز
گل رسوائی ما از چمن دیدار است

باور از مات نیاید به لب بام در آی
تا ببینی که چه شور از تو درین بازار است

دو جهان بر سر دل باخت رضی منفعل است
که فزایند بر آن بار گر این بازار است
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] zahra99

sara.gh

کاربر فعال
سطح
6
 
ارسالی‌ها
1,055
پسندها
13,000
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #5
کسی که در رهش از پا و سر خبردار است
نه عاشق است که در بند کفش و دستار است

غمی به گرد دلم جلو‌ه‌گر شده که از آن
غباری ار بنشیند بر آسمان بار است

بدیگران ببر ای باد بوی نومیدی
که در خرابهٔ ما زین متاع بسیار است

بر آستانه او عاشقانه جان درباخت
رضی که در غم عشقش هنوز بیمار است
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] zahra99

sara.gh

کاربر فعال
سطح
6
 
ارسالی‌ها
1,055
پسندها
13,000
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #6
چشم من چون به روی او باز است
در ندانم که بسته یا باز است

خاک فرسوده دیده و گوش است
لیک خاموش حرف و آواز است

تو در گفتگو ببند و ببین
که چه درها بروی دل باز است

کلهٔ خشک، جام جمشید است
نقش الواح گلشن راز است

چه کنم درد من دوا سوز است
چه کنم عشق او به من ساز است

با رضی دیگر از بهشت مگوی
نیست طاووس بلکه شهباز است
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] zahra99

sara.gh

کاربر فعال
سطح
6
 
ارسالی‌ها
1,055
پسندها
13,000
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #7
مهر بر روی یار باخته رنگ است
ماه پس از حسن آن نگار به تنگ است

روز فراقت شدیم دست و گریبان
روی فراغت ندیده‌ایم چه رنگ است

دل که فروغی ز نور عشق ندارد
نیست دگر دل کلیسیای فرنگ است

نام مبر آنکه را مقید نام است
عشق چه داند کسی که در غم ننگ است

گر چه نگاهش به عشوه بر سر صلح است
غمزه و نازش هنوز بر سر جنگ است

دست، حمایل بدوش و چشم به ساقی
گوش به آواز نای و نغمه به چنگ است

مرد قلندر ز هیچ باک ندارد
کاول گام فنا بکام نهنگ است

زخم جراحت برم، چو مرهم راحت
راحت مرحم برم، چو زخم پلنگ است

گو همه عالم بمیر او به چه باک است
گو همه آدم بمیر، او به چه ننگ است

عیش جوانی شد و تو در غم پیری
قافله شد، خیز هان چه جای درنگ است

بس که قد من کشید بار فراقت،
دال بر قامتم چو تیر خدنگ است

وصف دهانش رضی چه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] zahra99

sara.gh

کاربر فعال
سطح
6
 
ارسالی‌ها
1,055
پسندها
13,000
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #8
عشقی بتازه باز گریبان گرفته است
آه این چه آتش است که در جان گرفته است

ایدل ز اضطراب زمانی فرو نشین
دستم بزور دامن جانان گرفته است

آن لعل آبدار ز تسخیر کائنات
خاصیت نگین سلیمان گرفته است

از هر طرف که میشنوم بانگ غرقه است
دریای عشق بین که چه طوفان گرفته است

دارد سر خرابی عٰالم به گریه باز
این دل که، همچو شام غریبان گرفته است

آه و فغان شیونیانم بلند شد
گویا طبیب دست ز درمان گرفته است

نیلی قبا و طره پریشان و سینه چاک
آئین ماتمم به چه سامان گرفته است

صوفی بیا که کعبهٔ مقصود در دلست
حاجی به ه*رز راه بیابان گرفته است

یا رب کجا رویم که در زیر آسمٰان
هر جا که میرویم چو زندان گرفته است

نتوان گشودنش به نسیم ریاض جلد
آندل که در فراق عزیزان گرفته است

کافر چنین مبٰاد ندانم رضی تو را
دود دل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] zahra99

sara.gh

کاربر فعال
سطح
6
 
ارسالی‌ها
1,055
پسندها
13,000
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #9
مرا در دل غم جانانه‌ای هست
درون کعبه‌ام بتخانه‌ای هست

ز لب مهر خموشی بر ندارم
که در زنجیر من دیوانه‌ای هست

خراباتم ز مسجد خوشتر آید
که آنجا نالهٔ مستانه‌ای هست

نمیدانم اگر نار است اگر نور
همی دانم که آتش خانه‌ای هست

درخشان اختری شو گیتی افروز
و گر نه شمع در هر خانه‌ای هست

رضی گویی کجٰا آرام داری
کهن ویرانه، ماتم خانه‌ای هست
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] zahra99

sara.gh

کاربر فعال
سطح
6
 
ارسالی‌ها
1,055
پسندها
13,000
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #10
تا از بر چشم آن جوان رفت
بینائی چشم ما از آن رفت

رفتم که از آن کناره گیرم
هر چیز که بود از میٰان رفت

دل رفت که دوست کام گردد
بیچاره بکام دشمنان رفت

از ذوق سمٰاع در خروشم
تا نام که باز بر زبان رفت

ای از همه مانده بر سر هیچ
جهدی جهدی که کاروان رفت

خود را به کنار خود ندیدیم
تا از که حدیث در میان رفت

اندیشه کجا رسد به کنهش
بر چرخ کسی به نردبان رفت؟

دیگر ز ندامتم چه حاصل
اکنون که چو تیرم از کمان رفت

تعیین قدر نمیتوان کرد
از تیر قضا کجٰا توان رفت

از کشتن من زیان چه داری؟
حرفیست که در میان، زیان رفت

چون رفت ز بام سوی خلوت
گوئی تو که ماه ز آسمٰان رفت

شد خاک رضی بر آستانش
رفته رفته بر آسمٰان رفت
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] zahra99

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا