فال شب یلدا

شاعر‌پارسی اشعاررضی‌الدین آرتیمانی

  • نویسنده موضوع sara.gh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 15
  • بازدیدها 383
  • کاربران تگ شده هیچ

sara.gh

کاربر فعال
سطح
6
 
ارسالی‌ها
1,055
پسندها
13,000
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #11
کنم از شام تا سحر فریاد
کس بدادم نـــمیرسد صد داد

گه ز نازم کشد گه از غمزه
هر زمان شیوه‌ای کند بنیــــاد

میکشد لطفش، آه ازین جادو
میبرد دستش، آه ازین جلاد

همه دیوانه پیش او عاقل
همه شاگرد پیش او استاد

سرّ عشق ار چه گفتنی نبود
گفتم این رمز هر چه بادا باد

اینت از عادت مُسلمانی
روزی هیچ کافری مکناد

هجر بس نیست وصل غیرم کشت
رضیا مرگ تو مبارک باد
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] zahra99

sara.gh

کاربر فعال
سطح
6
 
ارسالی‌ها
1,055
پسندها
13,000
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #12
کمر تا کی بخونم آن بت نامهربان بندد
که باشم من که بر خونم چنان سروی میان بندد

شوم قربان دمی صد ره کمان ابروانش را
هلال ابرویم هر گه، که ترکش بر میان بندد

تراوش میکند راز غمش از هر بن مویم
اگر غیرت گلو گیرد، اگر حیرت زبان بندد

الهی همچو موسی رب ارنی را نمی‌گویم
که مهر خامشی از لن ترانی بر میان بندد

نه از صدق و صفا رنگی، نه از مهر و وفا بویی
کسی چون دل بسرو و لاله این بوستان بندد

وفای‌ دوستان گر با رضی این است میترسم
که دل از دوستان برگیرد و بر دشمنان بندد
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] zahra99

sara.gh

کاربر فعال
سطح
6
 
ارسالی‌ها
1,055
پسندها
13,000
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #13
سرم سودا دلم پروا ندارد
صباحم شب، شبم فردا ندارد

دلم در هیچ جا الفت نگیرد
سرم با هیچکس سودا ندارد

ز هر جا هر که خواهد، گو بجویش
که او جز در دل ما، جا ندارد

کشاکش چیست؟ ما گردن نهادیم
سرت گردم بکش اینها ندارد

جفا دارد جفا، چندانکه خواهی
وفا دارد؟ ندانم یا ندارد

نیالودی بخونم دامنت را
اگر رنجم ز دستت جا ندارد

فلک را گو که ما دیریست خصمیم
ز دستش هر چه آید وا، ندارد

محبت داند و با ما نداند
مروت دارد و با ما ندارد

رضی رفتست قربان سر تو
ندارد اینهمه غوغا، ندارد
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] zahra99

sara.gh

کاربر فعال
سطح
6
 
ارسالی‌ها
1,055
پسندها
13,000
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #14
نمیاید چو از دل بر زبان درد
ز دل بیرون کنم خود گو چسان درد

نهم از درد تو تا میتوان داغ
کشم از داغ تو تا میتوان درد

اگر این است راحتها، همان رنج
اگر این است آسایش همان درد

به دردسر نمیارزد جهان هیچ
سر ما خود ندارد هیچ از آن درد

ز دردم استخوان فرسود اکنون
کند مغزم بجای استخوان درد

به بخت ما بروید از زمین داغ
به وقت ما ببارد ز آسمٰان درد

مسیحا گو مدم بر ما که ندهیم
به عمر جاودانی یک زمان درد

چه خواهد شد که گوید کشتهٔ ماست
غمت را اینقدر آمد زبان درد

رضی سان کار بی دردان بسازم
گر از مرگم دهد این بار امان درد
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] zahra99

sara.gh

کاربر فعال
سطح
6
 
ارسالی‌ها
1,055
پسندها
13,000
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #15
صبا هر گاه وصف آن پری کرد
همه آفاق مهر و مشتری کرد

بدست آورده بودم دامنش را
و لیکن طالع خشکم تری کرد

دلم برد و رهم بست و سرم داد
مسلمانان کسی این کافری کرد؟

لب او رونق اعجاز بشکست
نگاهش کار سحر سامری کرد

در این برق تجلی گز نسوزی
توانی دعوی پیغمبری کرد

رضی مشکل که از شادی نمیری
که امشب طالعت اسکندری کرد
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] zahra99

sara.gh

کاربر فعال
سطح
6
 
ارسالی‌ها
1,055
پسندها
13,000
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #16
گر نقاب از رخ آن صنم گیرد
ماه و خورشید را عدم گیرد

ور به بتخانه پرتو اندازد
بتکده رونق حرم گیرد

گر دو دست از دو دیده بر گیرم
همه آفاق درد و غم گیرد

نیستم بوالهوس که فرمائی
ه*رز دو سگ شکار کم گیرد

سگ بیچاره گر فرشته شود
نشود کاهوی حرم گیرد

دُودِ دل از قلم زبانه کشید
چون بیٰاد رضی قلم گیرد
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] zahra99

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا