متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شاعرغیرپارسی اشعار ادیب جان سور شاعر ترکیه ای

  • نویسنده موضوع Camila
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 8
  • بازدیدها 764
  • کاربران تگ شده هیچ

Camila

کاربر نیمه فعال
سطح
4
 
ارسالی‌ها
518
پسندها
308
امتیازها
2,973
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #1
زن ها اگر بخواهند
مى توانند تن خویش را در آغوش فشرده
و خود را دوباره به دنیا بیاورند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] SAN.SNI

Camila

کاربر نیمه فعال
سطح
4
 
ارسالی‌ها
518
پسندها
308
امتیازها
2,973
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #2
تنهایی
اختراع کسانی است
که دوست داشتن را بلد نیستند
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] SAN.SNI

Camila

کاربر نیمه فعال
سطح
4
 
ارسالی‌ها
518
پسندها
308
امتیازها
2,973
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #3
عشق ، در تو آتشی یافت
خم شد وُ تو را بوسید
دیگر هیچ کسی به انتظار دریا نیست

از نحوه ی گذاشتن آرنج هایت بر روی میز معلوم است
که نمی خواهی روزِ گذرایی را به پایان برسانی
عشق ، در تو امیدی یافت

ای که در لیست مسافران به دنبال مُرده ای هستی
دیگر کسی چشم هایت را نمی شناسد

این را امضا کن
رسیدِ تلگراف یا نامه ای نیست
کسی که بر درت می کوبد
عشقی فراموش شده است
و اتاقت که مثل دمپایی بی نمکی ایستاده
دیگر کسی نمی خواهد چیزی بپوشد

سپس تو که از پنجره ای
مثل نور ماه ای بر خودت می تابی
نه به تو وُ نه به کس دیگری شباهت دارد

و اینک ماهیِ اعماقی در این جای خالی
با تکان دادنِ باله هایش
به هیچ کسی فصلی ناسازگار را پیشنهاد می کند
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] SAN.SNI

Camila

کاربر نیمه فعال
سطح
4
 
ارسالی‌ها
518
پسندها
308
امتیازها
2,973
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #4
درست از درون دوستت داشتم
مستقیم از چشم هایت دوستت داشتم
از بخارِ نمِ دهانت
از کلمه هایی که صدایت را ساختند
دوستت داشتم
و همانطوری که مرا دوست داشتی
دوستت داشتم
از تاریکی ات که برف بر رویش تلنبار شده

این عشق را
بر هر نقطه ی تنت بگذار
قطره ی آب روی صورتت را
بر سرچشمه اش برگردان
به سوی ایستگاه بی دردی
که همواره پنهانش کردی
بر جان کودکت که گُل می برد ، بگذار
و بر شانه هایت ، شانه های تنگ و باریکت
سردت شده وُ گویی کمی به جلو لبریزش کرده ای
درست در همان جا ، از یک همواری بی نهایت
از مزرعه ی گُل بابونه ای جدا شده
بر آن سینه هایت بگذار
بر گندم گونگی ات ، به رنگِ ردِ سوختگی ای
به کنار افتادگی موهایت
به دو دستگی که آنها را از هم جدا کرده
از پیشانی ات آغاز شده وُ
در قوزک پاهایت ایستاده
یعنی به حزن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] SAN.SNI

Camila

کاربر نیمه فعال
سطح
4
 
ارسالی‌ها
518
پسندها
308
امتیازها
2,973
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #5
ای محبوبم
هنگامی که به من " تو یک شاعری " می گویی
چشمانم مانند گلی بی نام می درخشد
و رنگهایش را برای اولین بار به جهان عرضه می کند
این شعر را تنها برای تو می نویسم
اما اگر بخواهی آن را مثل یک شعر نخوان
زیرا هر سال از نو خواهم نوشت آن را
مانند پرنده ای که قبل از فصل سرما
کوچ کرده و شادمانه گرمای جنوب را تجربه می کند
و همچنین خواهم نوشت آن را
در هر دوره و هر قرن
دگر بار با زبان ویژه عشق
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] SAN.SNI

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,252
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • #6
تو را به روزها تقسیم کردم به ماه ها
بیشتر به سال ها و صدها سال تقسیم خواهم کرد
و همیشه خواهم گفت که مرا درک کنی
این قلب را که حتی اگر فرسوده شده باشد
مثلِ دندانی که مینایش ترک برداشته
در برابرش خواهم ایستاند

شعرها سروده می شوند و به پایان می رسند
ما این عشق را
در کجایِ کف دست ها و چشم های قهوه ای رنگت
پنهان کردیم
به آن نگاه کن
درست از همان جا که به روشنایی
رنگ قهوه ای می بارد

در هر انتظاری همه ی روزها تازه می شوند
و همه ی دیروزها و گذشته ها
در را که باز می کنی ، می بینی که کسی نیست
بی راه و چاره ای
آمدن من هم به سویت
این گونه است

دیروز نزدیکِ غروب ابری نارنجی گذشت
بعد همه ی ابرها به یک باره گذشتند
خاطره ها ، خاطره ها شاید تمامشان یک کلمه اند
 
امضا : ش.م.ی.م فرهادی
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] SAN.SNI

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,252
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • #7
و من
ای کاش می توانستم
این دل خسته و غمگین را
دور از چشم همگان
انگار که برای من نیست
کنار خیابانی رها کنم
 
امضا : ش.م.ی.م فرهادی
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] SAN.SNI

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,252
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • #8
روز به پایان رسید .اکنون چه ساعتی ست ؟

- آیا روزی ستیز ِ ما نیز به پایان خواهد رسید ؟

آیا ما نیز مستحق ِ اندوه خواهیم شد ؟

باقی ِ دنیا را که بنگریم ،

آیا غم را حق ِ خود خواهیم دانست ؟!
 
امضا : ش.م.ی.م فرهادی
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • #9
و من
ای کاش می توانستم
این دل خسته و غمگین را
دور از چشم همگان
انگار که برای من نیست
کنار خیابانی رها کنم
 
امضا : SAN.SNI

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا