متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شاعرغیرپارسی اشعار زیبای گونار اکلوف

  • نویسنده موضوع GHAZAL NAROUEI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 8
  • بازدیدها 608
  • کاربران تگ شده هیچ

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #1
به نام خدا
بیوگرافی:
گونار اکلوف در خانواده‌ای ثروتمند در ۱۵ سپتامبر ۱۹۰۷ در استکهلم به دنیا آمد. در جوانی مجذوب عرفان شرقی شد. با نوشته‌های «ابن‌عربی» آشنا گشت، به قول خودش، آنچه را که «سمبولیسم» و «سوررآلیسم» می‌توان دانست، نخست از این راه دریافت. در اندیشه مهاجرت به هند بود به همین خاطر به لندن سفر نمود تا در «مدرسهٔ السنهٔ شرقی» تحصیل کند، اما بعد از مدتی از این تصمیم منصرف شد و به سوئد بازگشت تا در رشته زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه اوپسالا تحصیل کند. هر چند بعد از مدتی، به علت بیماری طولانی از ادامهٔ تحصیل دست کشید. زمانی بود که وی نخستین شعرش را نگاشت.


[COLOR=rgb(85, 57...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #2
انگار که دریا

چنان که دریا تعقیب‌ام کرده باشد و
بازوانش را
پرتاب کرده‌باشد به سویم
در اتاقم
در دل شب
انگار دریا به دورم پیچیده باشد
بازوانِ صدای‌اش را،
چنگ بر من می‌افکند دریا
در آغـ*ـوش‌ام می‌گیرد،
دریا.
***
ناپیدایی

در پاییز یا در بهار
چه فرقی می‌کند؟
در جوانی یا پیری
چه اهمیتی دارد؟
به هر حال ناپدید می‌شوی
در تصویر کل
ناپدید شدی، ناپیدا شده‌ای
حالا یا لحظه‌ای پیش
یا هزار سال پیش
ناپیدایی‌ات اما
به‌جا می‌ماند.
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #3
از دستانت

همچون زنانی که برمی‌گردند
کوزه‌ به سر، کوزه به دوش
از غیبت کنار چشمه
لبریز از هم
از شوهران و از پسران همسایه‌
لبریز از خویش
کوزه‌ات را بردار از سرت یا شانه‌ات
بر زمین بگذار و
به کسی فکر کن
که گلویش از خاک پرشده‌
سه روز است نه چیزی خورده، نه نوشیده
به من فکر کن
و آن‌چه بر من رفته است
نه فقط به همسایه‌‌ و همسایه‌ی همسایه‌ات
با دستهایت به من آب بنوشان، دخترم
چشمانم حتی به نوشیدن باز نمی‌شوند.
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #4
تاریکی هزار چشم

در تاریکی
چشم‌ها بر من می‌خمند
ظلمت یک هزار چشم
و هزار فضای حیران
تاریک‌تر از ابروانم
یا حلقه‌ی موها بر گیج‌گاه‌ام،
تار چون سوسوی چراغی نامرئی
تلالویی بر گونه و پیشانی
چمیده بر تقدیرت، بی‌هیچ‌جنبشی
این چهره‌ی یار توست
ولی چنین ستمکار
ستمکار-چشمانی چرا؟
می‌دانم، سرانجام، آینه آنجاست
و می‌دانم که دیگرگونه‌کسی،
چشم خواهد دوخت به بیرونِ آینه
روزی چشمهایت را می‌گردانی به سویش و
وقتی دوباره سر برگردانی،
من نیز،
ناپدید خواهم شد.
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #5
غیاب

نه آفتاب بود، نه ماه
و نه ستاره
که به من نور بخشیدند
تاریکی بود و
نور عشق در درونِ من
و پرتوش که تنم را می‌خلید.
انگار هیچ‌کس نبودم
و تو، تو، ای فاطمه
به جان‌ام سایه‌ای بخشیدی
چراغی نقره‌ای به من دادی
پس از آن‌‌که رفتی.
***
آگهی مرگ

آگهی من
در روز عزای من:
بگذار به‌خواب رویم
هر کدام تنها
کنار هم.
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #6
دشوار و ناممکن

رنج دشوار است و
رنج بی عشق دشوار و
عشق بی رنج ناممکن و
عشق دشوار است.
***

بس است!

تا کی، بیدارم می‌داری ای فرشته
بدین افکار؟
چند بار دیگر از خواب خواهی‌ام پراند؟
چه کسی با آن‌ها به خواب می‌رود؟
روزگاری خیال می‌کردم همسر توام
زمانی حتی دخترت
دختری که خود را فروخت
تا برای همه‌‌مان نان بیاورد
یک‌بار
انگشتانم را بر شانه‌هایت کشیدم و
و زیر بال‌ها، پرهایی را لمس کردم
که به زیر انگشتانم ذوب می‌شوند.
یک‌بار آن‌ها را دور گونه‌‌ات گرداندم
تا فقط لمس‌‌اش کنم که چون بال‌ پروانه‌‌ای
پودر می‌شود.
چطور می‌توانم از تو خلاصی بجویم؟
بس است. دیگر به هیچ رویایی
بیدارم مکن.
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #7
با مرگ

میلاد ساده است
خودت می‌شوی.
مرگ ساده است:
دیگر خودت نیستی.
می‌شود کاملن به عکس باشد
عین جهان آینه‌:
مرگ می‌تواندت زاده باشد و
زندگی هلاک‌ات کرده باشد
-فرقی میانشان نیست-
و شاید این‌طور باشد:
به مرگ است که پدیدار گشته‌ای
و زندگی‌ست که آرام آرام می‌زدایدت.
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #8
کاری ترین زخم

گلوله‌ای قالب ریخته‌ام برایت
تا به تو در قلب‌ام شلیک‌ کنم
گلوله‌ای سنگی
که مجرمان استخراجش‌ کرده‌اند
گلوله‌ای سربی غوطه‌داده در خون
گلوله‌ای آهنین، غوطه‌داده در عسل
تراش‌خورده‌ قطعه‌ای از سنگ معدنی
با لبه‌های مضرس
تا کاری‌‌ترین زخم‌ها را بسازد و
وادارت کند تا لمس کنی
از عشق مردن، چگونه است.
***
عشق

عشق یک جراح است
می‌تواند جسمت را چون چاقوی جراحی ببرد
می‌تواند دلت را عمل کند
شاید باور نکنی
من اما می‌دانم. عشق عمل می‌کند
بر پوستت، بر گیسوانت، بر خرام‌ات
عشق درمانی ندارد
جز چاقوی جراحی.
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #9
ما و پرندگان

نه، وقتی آن‌ها با هم حرف می‌زنند
روح‌ها فرقی با پرندگان ندارند
پرندگان هم با روح‌ها تفاوتی ندارند
گوش‌های ما اما نیاز دارند
به کثیری از کلمات
برآمده از اصواتی به وسواس گزیده
تا آن‌چه گفته می‌شود، شنیده شود
برای پرندگان اما اندکی کفایت می‌کند
تنها تفاوتی در طنین اشتیاقشان
تنها تفاوتی در طنین دلشوره‌هایشان.
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا