You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
| در این ظلمتسرا تا کی به بوی دوست بنشینم | | گهی انگشت بر دندان گهی سر بر سر زانو |
| بیا ای طایر دولت بیاور مژدهی وصلی | | عسی الایام ان یرجعن قوما کالذی کانوا |
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
| ای معرا اصل عالی جوهرت از حرص و آز | | وی مبرا ذات میمون اخترت از زرق و ریو |
| در بزرگی کی روا باشد که تشریفات را | | از فرشته بازگیری آنگهی بخشی به دیو |
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
| به گوش جان رهی منهی ای ندا در داد | | ز حضرت احدی لا اله الا الله |
| که ای عزیز کسی را که خواریست نصیب | | حقیقت آنکه نیابد به زور منصب و جاه |
| به آب زمزم و کوثر سفید نتوان کرد | | گلیم بخت کسی را که بافتند سیاه |
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
| به روز شنبهی سادس ز ماه ذی الحجه | | به سال هفتصد و شصت از جهان بشد ناگاه |
| ز شاهراه سعادت به باغ رضوان رفت | | وزیر کامل ابونصر خواجه فتح الله |
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
| آن میوهی بهشتی کمد به دستت ای جان | | در دل چرا نکشتی از دست چون بهشتی |
| تاریخ این حکایت گر از تو باز پرسند | | سرجملهاش فروخوان از میوهی بهشتی |
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
| سرای مدرسه و بحث علم و طاق و رواق | | چه سود چون دل دانا و چشم بینا نیست |
| سرای قاضی یزد ارچه منبع فضل است | | خلاف نیست که علم نظر در آنجا نیست |
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
| رحمان لایموت چو آن پادشاه را | | دید آن چنان کز او عمل الخیر لایفوت |
| جانش غریق رحمت خود کرد تا بود | | تاریخ این معامله رحمان لایموت |
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
| روح القدس آن سروش فرخ | | بر قبهی طارم زبرجد |
| میگفت سحر گهی که یا رب | | در دولت و حشمت مخلد |
| بر مسند خسروی بماناد | | منصور مظفر محمد |
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
| به سمع خواجه رسان ای ندیم وقتشناس | | به خلوتی که در او اجنبی صبا باشد |
| لطیفهای به میان آر و خوش بخندانش | | به نکتهای که دلش را بدان رضا باشد |
| پس آنگهش ز کرم این قدر به لطف بپرس | | که گر وظیفه تقاضا کنم روا باشد |
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
| اعظم قوام دولت و دین آنکه بر درش | | از بهر خاکبوس نمودی فلک سجود |
| با آن وجود و آن عظمت زیر خاک رفت | | در نصف ماه ذیقعد از عرصهی وجود |
| تا کس امید جود ندارد دگر ز کس | | آمد حروف سال وفاتش امید جود |