کم کم هوا سرد میشود...
زوزه گرگ های گرسنه از دور دست به گوش میرسد...
کت قهوهای رنگم را بر تن می کنم و به امید پیداکردنت از خانه بیرون میزنم...
میدوم و میدوم....
به امید پیدا کردنت از مزرعه کدو تنبل های پیر میگذرم و از آنها سراغت را میگیرم...
هیچ کدام از آنها خبری از تو ندارند و با من بی تفاوت رفتار می کنند...
میدوم و میدوم....
به امید پیدا کردنت از کنار تیر برق کهن سالی میگذرم و از کلاغ ها سراغت را میگیرم...
هیچ کدام از کلاغ ها خبری از تو ندارند....
به امید پیدا کردنت میدوم و میدوم...