شاعر‌پارسی اشعار فروغی بسطامی

[« «N¡lOo£aR»»]

عَقل پرسید که
دشوار تر از مردن چیست؟

عشق فَرمود :
فراق از همه دشوار تر است...

#فروغی_بسطامی
​

 

[« «N¡lOo£aR»»]

عقل در چاره سودای تو
بی چاره بماند

وقت آن است
که دیوانه شود عاقلِ تو ....

#فروغی_بسطامی
​

 

[« «N¡lOo£aR»»]

کُنون که صاحب مُژگان شوخ و
چشم سیاهی

نگاه دار دلی را که بُرده ای
به نگاهی....

#فروغی_بسطامی
​

 

[« «N¡lOo£aR»»]

غافل گذشتی از دل امیدوار من
رسوای اگر چنین گذرد روزگار من
امشب به بزم خندهٔ بی اختیار تو
افزون نمود گریه بی اختیار من
من نیستم حریف تو با صدهزار دل
کز یک کرشمه می‌شکنی صدهزار من
یک عمر را به روزه بسر برده‌ام مگر
روزی لبت رسد به لب روزه‌دار من
در زلف بی قرار تو باشد قرار دل
بر یک قرار نیست دل بی قرار من
کشتی مرا و تا سر خاکم نیامدی
آه از سیاه‌بختی خاک مزار من
گویند از آن نگاه نهانی چه دیده‌ای
پیداست آن چه دیده‌ام از خاک زار من
بخت سیاه بین که دو چشمم سفید شد
در کار گریه‌ای که نیامد به کار من
روز و شبی که مایهٔ چندین عقوبت است
روز قیامت است و شب انتظار من
سر تا قدم کرشمه و ناز است و دلبری
شاهین تیز پنجهٔ عاشق شکار من
آن بختم از کجاست فروغی که روزگار
روزی کند نشیمن او در کنار من
#فروغی_بسطامی

 

[« «N¡lOo£aR»»]

تا شُٖدم صيد تو آسوده ز هر صيادم

وای بر من گر ازين قيد کنی آزادم ...

#فروغی_بسطامی
♦️

 

[« «N¡lOo£aR»»]

از کمند عشق نتوان شد خَلاص

جهد من بی جا و سعی‌ام باطل است...

#فروغی_بسطامی
♦️

 

[« «N¡lOo£aR»»]

تو عَهد کرده ای
که نشانی به خون مرا

من جَهد کرده ام
که به عهدت وَفا کنی...

#فروغی_بسطامی

 

[« «N¡lOo£aR»»]

دلم به کوی تو هر شام تا سحر می‌گشت
سحر چو می‌شد از آن کو به ناله بر می‌گشت

پس از مجاهده چون همدم تو می‌گشتم
دل از مشاهده مدهوش و بی خبر می‌گشت

به آرزوی تو یک قوم کو به کو می‌رفت
به جستجوی تو یک شهر در به در می‌گشت...

#فروغی_بسطامی
♦️

 

[« «N¡lOo£aR»»]

چنان زِ دوست مَلولم
که گر حدیث کنم

هزار ناله برآید
زِ قلب دشمن من...

#فروغی_بسطامی

 

[« «N¡lOo£aR»»]

گفتم از نیشِ جدایی
جانِ من بر لب رسید

گفت سَهل است اَر شبی
بوسی لبِ نوشینِ من...

#فروغی_بسطامی