فال شب یلدا

شاعر‌پارسی اشعار حمید مصدق

  • نویسنده موضوع « «N¡lOo£aR»»
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 16
  • بازدیدها 761
  • کاربران تگ شده هیچ

« «N¡lOo£aR»»

کاربر انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
432
پسندها
371
امتیازها
2,783
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #1
ز پشت پرده باران

تو را نمی دیدم
تو را که می رَفتی

مرا نمی دیدی
مرا که می ماندَم...

#حمید_مصدق
 

« «N¡lOo£aR»»

کاربر انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
432
پسندها
371
امتیازها
2,783
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #2
و ندایی که به مَن می گوید :
گر چه شب تاریک است

دل قَوی دار
سحر نزدیک است...

#حمید_مصدق
♦️
 

« «N¡lOo£aR»»

کاربر انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
432
پسندها
371
امتیازها
2,783
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #3

تو مَپندار
که خاموشیِ مَن

هَست
بُرهانِ فراموشیِ مَن....

#حمید_مصدق
 

« «N¡lOo£aR»»

کاربر انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
432
پسندها
371
امتیازها
2,783
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #4
تو بهاری؟
نه بهاران از توست ...

از تو میگیرد وام
هر بهار این همه زیبایی را ...

هوس باغ و بهارانم نیست !
ای بهین باغ و بهارانم
تو ...!

#حمید_مصدق
 

« «N¡lOo£aR»»

کاربر انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
432
پسندها
371
امتیازها
2,783
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #5
از تو می گیرد هر بهار
وام،
این همه زیبایی را...

#حمید_مصدق
 

« «N¡lOo£aR»»

کاربر انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
432
پسندها
371
امتیازها
2,783
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #6
من چه می دانستم
دلِ هر کس، دل نیست !

#حمید_مصدق
 

Osenwt

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,145
پسندها
18,547
امتیازها
55,873
مدال‌ها
25
سن
21
  • #7
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید

غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت

شاعر : حمید مصدق ( خرداد ۱۳۴۳)
 
امضا : Osenwt

Osenwt

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,145
پسندها
18,547
امتیازها
55,873
مدال‌ها
25
سن
21
  • #8
" جواب زیبای فروغ فرخ زاد به حمید مصدق"

من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را ...
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Osenwt

Osenwt

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,145
پسندها
18,547
امتیازها
55,873
مدال‌ها
25
سن
21
  • #9
او به تو خندید و تو نمی دانستی
این که او می داند
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
از پی ات تند دویدم
سیب را دست دخترکم من دیدم
غضبآلود نگاهت کردم
بر دلت بغض دوید
بغض ِ چشمت را دید
دل و دستش لرزید
سیب دندان زده از دست ِ دل افتاد به خاک
و در آن دم فهمیدم
آنچه تو دزدیدی سیب نبود
دل ِ دُردانه من بود که افتاد به خاک
ناگهان رفت و هنوز
سال هاست که در چشم من آرام آرام
هجر تلخ دل و دلدار تکرار کنان
می دهد آزارم
چهره زرد و حزین ِ دختر ِ من هر دم
می دهد دشنامم
کاش آنروز در آن باغ نبودم هرگز
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که خدای عالم
ز چه رو در همه باغچه ها سیب نکاشت؟

مسعود قلیمرادی
 
امضا : Osenwt

Osenwt

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,145
پسندها
18,547
امتیازها
55,873
مدال‌ها
25
سن
21
  • #10
دخترک خندید و
پسرک ماتش برد
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد
غضب آلود به او غیظی کرد
این وسط من بودم
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام
هر دو را بغض ربود
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت
او یقیناً پی معشوق خودش می آید
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود
مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام
عشق قربانی مظلوم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Osenwt

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا