- ارسالیها
- 1,145
- پسندها
- 18,545
- امتیازها
- 55,873
- مدالها
- 25
پسر از باغچه ی همسایه
سیب قرمز دزدید
دخترک می خندید:
همه می دانستند
که در آن نزدیکی
به جز از باغ پدر
باغچه ای سیب نداشت
پسرک می ترسید
سیب در دلهره ی اینکه مبادا دختر
آخرین دانه ی پنهان شده ی جانش را
نکند باز بخواهد که جَوید؟
باغبان تند دوید
خنده ی دخترک از دور شنید
غضب آلوده پسر کرد نگاه
در دلش درد قدیمی گناه
آه آخر که ندارد پایان
اشتباه انسان
“زهمان روز ازل بود که عشق حوا
بیخبر زعاقبت کار همی آدم را
بهر یک سیب ز اوج افلاک
برد پایین او را
بفکندش در خاک”
زخمی آن لب پاک
سیب دندان زده افتاد به خاک
باغبان گفت بیا
دخترک رفت و پسر بغض کنان
ماندو بر سیب گریست
دانه از اشک چشید
همه را خاک بدید
و سپس هیچ خبر زان پسرو دخترک و
صاحب باغچه و سیب نبود
همه را خاک ربود
سالها رفت و من اندیشه کنان
غرق در...
سیب قرمز دزدید
دخترک می خندید:
همه می دانستند
که در آن نزدیکی
به جز از باغ پدر
باغچه ای سیب نداشت
پسرک می ترسید
سیب در دلهره ی اینکه مبادا دختر
آخرین دانه ی پنهان شده ی جانش را
نکند باز بخواهد که جَوید؟
باغبان تند دوید
خنده ی دخترک از دور شنید
غضب آلوده پسر کرد نگاه
در دلش درد قدیمی گناه
آه آخر که ندارد پایان
اشتباه انسان
“زهمان روز ازل بود که عشق حوا
بیخبر زعاقبت کار همی آدم را
بهر یک سیب ز اوج افلاک
برد پایین او را
بفکندش در خاک”
زخمی آن لب پاک
سیب دندان زده افتاد به خاک
باغبان گفت بیا
دخترک رفت و پسر بغض کنان
ماندو بر سیب گریست
دانه از اشک چشید
همه را خاک بدید
و سپس هیچ خبر زان پسرو دخترک و
صاحب باغچه و سیب نبود
همه را خاک ربود
سالها رفت و من اندیشه کنان
غرق در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.