زنگ اول ریاضی دبیر ریاضی اومد خودش رو بهمون معرفی کرد و امتحان گرفت از پارسالمون...
زنگ دوم اجتماعی بود. یک معلم خوب،مهربون و با شعوری داریم که نگو اصلا
زنگ سوم در میانهی آفتاب و حیاط تعریف های امام جمعهی شهرمان از نوهی گرامیشان را میشنیدیم و در آخر هم نماز خوانده آمدیم.
توی این سه روز من چهار تا مثبت برای درس ریاضی و سه مثبت برای عربی گرفتم چقذه فعال
بینام خدا. آقا! رفتم مدرسه! تنها و ناامید رفتم اول صبح تو مدرسه به اون بزرگی. شدید ناامید بودم. هیشکی رو نمیشناختم! نمیدونستم کجا وایسم، مثل کلاس اولیها. خلاصه با بدبختی به تمام عیار، یه جا وایسادم یه دفعه هنوز شروع نشده یه مردهی عوضی خر لجن! اومد یه ساعت برامون حرف مفت زد (هر جا هستی خدا لعنتت کنه! تو آفتاب برامون زر زدی.) خلاصه حرف زدنهای گهر بارش که تموم شد گروه سرود اومد! یه نیم ساعتی هم اونا علافمون کردن /=
بعدش همه رفتن سر کلاسشون و ما ریاضیهای بدبخت فلک زده چون تو کلاسمون کتاب بود، آواره شدیم. رفتم سراغ همکلاسیهام کلا از دنیا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
من لوازم نقاشیمو بردم
فیگور دوستامو کشیدم
یک چهره نیم رخم ذهنی کشیدم
:/
خوب حوصله گوش دادن به حرفای معلمان رو نداشتم
همون روز اول گفتن باید مسابقات شرکت کنیم:/
شعر حفظی هم دادن.هعی
هیچی دیگه خیلی کسل کننده بود...
زنگ اول یه معلم ادبیات اومد درست دو ساعت رو راجب نظم حرف زد و اینکه پارسال یکی رو انداخته این رو به شیوه های مختلف بیان کرد یعنی انقدر گفت که دیگه فک خودش خسته شد :/
بقیهی زنگ ها هم که طبق روال عادی خسته کننده
همچین روز اول مهر برام بد نبودش
یه خورده سخت گذشت خخخ
روز اولو دبیرا اومدن سر کلاس بلا استثنا درس دادن
گربه دم هجله که میدونید چیه
اون گربه هه رو برامون کشتن دیگه منم درس نمیخونما خخخ
روز دوم مدرسه،
معلم ادبیات گفت خودتون رو معرفی کنید با شغل مامان و باباتون هم بگین
ب من رسید گفتم ب نام خدا، فاطمه هستم،
یه مامان دارم یه بابا،
بهو کل کلاس خندیدن، معلم هم بهم منفی داد :|
فکر کرد مسخره اش کردم :|
اخرشم می خاستم بگم صدای منو می شنوید از کالیفرنیا امریکا... دیگه وقت نشد بگم.
:)