روز اول مهر چکار کردید دوستان؟؟؟

ما هنوز کتاب نداریم:108:

پس به همراه دبیران گرامی زل زدیم به در و دیوار:984:
 
زنگ اول ریاضی دبیر ریاضی اومد خودش رو بهمون معرفی کرد و امتحان گرفت از پارسالمون...
زنگ دوم اجتماعی بود. یک معلم خوب،مهربون و با شعوری داریم که نگو اصلا
زنگ سوم در میانه‌ی آفتاب و حیاط تعریف های امام جمعه‌ی شهرمان از نوه‌ی گرامی‌شان را می‌شنیدیم و در آخر هم نماز خوانده آمدیم.
توی این سه روز من چهار تا مثبت برای درس ریاضی و سه مثبت برای عربی گرفتم چقذه فعال
فرق پسر خوبو نسبتا بد همینجا معلوم‌ میشه!

من هنو نرفتم مد اصن...معلومم نیس کی برم :biggtrin:
 
انتقام 12 سال صبح زود بیدار شدن و گرفتم
و تا یک بعداز ظهر خوابیدم
 
بینام خدا.
آقا! رفتم مدرسه! تنها و ناامید رفتم اول صبح تو مدرسه به اون بزرگی. شدید ناامید بودم. هیشکی رو نمی‌شناختم! نمی‌دونستم کجا وایسم، مثل کلاس اولی‌ها. خلاصه با بدبختی به تمام عیار، یه جا وایسادم یه دفعه هنوز شروع نشده یه مرده‌ی عوضی خر لجن! اومد یه ساعت برامون حرف مفت زد (هر جا هستی خدا لعنتت کنه! تو آفتاب برامون زر زدی.) خلاصه حرف زدن‌های گهر بارش که تموم شد گروه سرود اومد! یه نیم ساعتی هم اونا علافمون کردن /=
بعدش همه رفتن سر کلاسشون و ما ریاضی‌های بدبخت فلک زده چون تو کلاسمون کتاب بود، آواره شدیم. رفتم سراغ هم‌کلاسی‌هام کلا از دنیا ناامید شدم!
همشون یه مشت بچه مثبت درس خون خر (بلانسبت) بودن! اصلا چندتاشون مشخص بود اسگولون مونده بودم چطور اومدن ریاضی /= همشون هم از دم وراج بودن و چرت و پرت می‌گفتن. خلاصه آواره بودیم که گفتن برید تو کارگاه اول معلم فیزیک که معلم تفکر بود اومد سرمون. یه معلم جوون. بعد هنوز نیومده کلی حرف زد و گفت جلسه‌ی بعد فیزیک از قسمت فیزیک نهم امتحان می‌گیرم /= همه کپ کردیم. خلاصه اون جینگل خانم رفت. زنگ دوم آزمایشگاه داشتیم، گفتن معلمتون نیستا اینا با خانم پرورشی برید تو کتابخونه کمکش کنید. ما هم رفتیم و معلم پرورشی می‌فرمود که بگردید دنبال کتاب‌های مربوط به دوران دفاع مقدس |= همکلاسی‌های من نیز اسگول همانند خر عر زدند(حرف زدن) و به دنبال کتاب‌ها گشتن. خلاصه منم حرصی شدم و یاد بچه‌های خودمون تو مدرسه‌ی قبلی افتادم. (سه سال راهنمایی تو غیر انتفاهی بودم.) خلاصه بغض کردم چون نصف بچه‌ها همون جا مونده بودن. رفتم از اون فضای مزخرف بیرون و نشستم تو محوطه زدم زیر گریه و به هر کی به ذهنم رسید فحش دادم ^•^ بعدم ناظم اومد گفته گریه نکنا بیا پرونده ات رو بگیر و ببر. خلاصه زنگ دوم هم به افتضاح ترین حالت گذشت. زنگ سوم بازم آواره بودم! بعد ورزش داشتیم و از شانس گند ما روز‌های دوشنبه که ورزس داریم به ما باشگاه نمی‌دادن /= خلاصه دیگه! زنگ سوم گذشت. و اون بچه‌های اسگول هی حرف زدن! بعدش هم هندسه داشتیم بازم حرف زدن چرت و پرت. و زینگ زینگ! زنگ خونه‌.
حرصی بودم شدید رفتم خونه داعوا انداختم و گفتم منو ببرید مدرسه خودم تجربی ^•^ خلاصه نگم. فرداش نرفتم مدرسه اعتصاب کردم و امروز یعنی سوم مهر رفتم مدرسه‌ی قبلی و شدید خوشحال شدم.

اینم اول مهر مزخرف من بود.
 
من لوازم نقاشیمو بردم
فیگور دوستامو کشیدم
یک چهره نیم رخم ذهنی کشیدم
:/
خوب حوصله گوش دادن به حرفای معلمان رو نداشتم
همون روز اول گفتن باید مسابقات شرکت کنیم:/
شعر حفظی هم دادن.هعی
 
هیچی دیگه خیلی کسل کننده بود...
زنگ اول یه معلم ادبیات اومد درست دو ساعت رو راجب نظم حرف زد و اینکه پارسال یکی رو انداخته این رو به شیوه های مختلف بیان کرد یعنی انقدر گفت که دیگه فک خودش خسته شد :/
بقیه‌ی زنگ ها هم که طبق روال عادی خسته کننده :108:
 
Screenshot_۲۰۱۹-۰۹-۲۶-۰۲-۴۲-۲۷.png
همچین روز اول مهر برام بد نبودش
یه خورده سخت گذشت خخخ
روز اولو دبیرا اومدن سر کلاس بلا استثنا درس دادن
گربه دم هجله که میدونید چیه
اون گربه هه رو برامون کشتن دیگه :133::133::133: منم درس نمیخونما خخخ
 
روز دوم مدرسه،
معلم ادبیات گفت خودتون رو معرفی کنید با شغل مامان و باباتون هم بگین
ب من رسید گفتم ب نام خدا، فاطمه هستم،
یه مامان دارم یه بابا،
بهو کل کلاس خندیدن، معلم هم بهم منفی داد :|
فکر کرد مسخره اش کردم :|
اخرشم می خاستم بگم صدای منو می شنوید از کالیفرنیا امریکا... دیگه وقت نشد بگم.
:)
 
آخرین ویرایش
عقب
بالا