طنز خَفنّ تریـــن تیکه

  • نویسنده موضوع HEYDAR
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 20
  • بازدیدها 848
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

HEYDAR

میم‌ساز انجمن
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
3/11/18
ارسالی‌ها
2,039
پسندها
104,535
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
سن
37
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
یالله
من که میدونم شما تاحالا تیکه زیاد شنیدین که خیلی بد سوزندتتون
یا خودتون یه تیکه به یکی انداختین که یارو بخاطرش رفته خودکشی کرده
یا مثلا تیکه ای دیدین که از نسلی به نسل بعدی شوت کنن و ماهم شنیده باشیم
اگه حوصلتون کشید تیکه رو بنویسین و همراه یه توضیح زیر همین تاپیک بفرستین
 
آخرین ویرایش

HEYDAR

میم‌ساز انجمن
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
3/11/18
ارسالی‌ها
2,039
پسندها
104,535
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
سن
37
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
یادمه که به حاجیم گفتم برای خیاطیمون یه صندلی چوبی بسازه، خدا بیامورز چون عاشق ساختن بود با کله حرفمو اطاعت کرد.
چند ساعت بعد وسط کار براش لقمه پنیر بردم، اون موقع قطعه هاشو اماده کرده بود
درست یه ساعت بعد که فتم ببینم چیکار کرده چشام از گوش و دهنم زد بیرون
میخ و یکی اینور زده بود یکی اونور، هرجا دلش میخواست زده بود
گفتم حاجی این صندلی برای نشستنه درست کردی یا صندلی شکنجه دوره وسطا؟ دقیقا این چیه؟
بیخیال شونه بالا انداخت و گفت:
«وِردون شوردان موردان، ووردیم اوردان بوردان، وِریدون اَتدَن مَتدَن، وریدم بَدا مَدا»
معنی:
"دادی شوربا و پنیر، زدم از اینور اونور، خب میدادی گوشتی موشتی، میزدم با صف و نظما"

هیچی دیگه، ازون ب بعد کارم به حاجیم نیوفتاد
وقتیم میوفتاد برای هر قدمش لقمه کباب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

HEYDAR

میم‌ساز انجمن
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
3/11/18
ارسالی‌ها
2,039
پسندها
104,535
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
سن
37
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
اون قدیم ندیما خیلی اهل دعوا بودم و حداقل باید تویه هفته سه بار لات بازی در می اوردم
یه روز که لبام و صورتم جرواجر شده بودن رفتم خونه
حاجیم و عمه کوچیکم خونه بودن
مثلا اومدم یکم خودمو لوس کنم وقتی عمم داشت صورتمو پانسمان میکرد، هعی وای و عوی میکردم
حاجیمم کنارمون نشسته بود. چشاش یه"چه نوه گورخری دارم من" ی داشت
البته اون موقع متوجه نشده بودم
یهو حاجیم گفت:
-آخه جوجه نخاله، توکه سواد یه قرونیت نمیرسه دعوا رو بنویسیش خیلی غلط میکنی با ادم یحیی زمزم قدری دعوا میکنی نکبت.
آره دیگه، لوس کردنم زهرمارم شد، ازون به بعدم توبه کردم که دیگه دعوا نکنم.
 

HEYDAR

میم‌ساز انجمن
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
3/11/18
ارسالی‌ها
2,039
پسندها
104,535
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
سن
37
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
یادمه یه بار کنار حاجیم نشیته بودم و راجب سربازیم باهاش حرف میزدم.
هعی منم منم میکردم
فکر کنم آخرش حوصلش سر رفت بلند شد و همونطور که داشت دس به آب میوفت گفت:
«گوه گوهه، رنگ بندیش فرقی ندره»
هیچی دیگه
طبق معمول تعریف کردن خاطره هم پیش حاجیم برام ممنوع شد
 

Maede Shams

مدیر ارشد بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/8/18
ارسالی‌ها
4,874
پسندها
97,370
امتیازها
95,555
مدال‌ها
48
سطح
43
 
  • #5
داشتم پیش پسر عمه‌م حرص میخوردم.
دخترعموم بیماری قلبی‌ای که پسرعمه‌م داشت رو رفته بود همه جا جار زده بود. چون هنوز چیزی مشخص نبود و یه درد خفیف بود.
من هی گفتم و حرص خوردم.
آخر پسر عمه‌م برگشت گفت:
-خب گفته باشه. تو چرا حرص می‌خوری؟!
یعنی طوریکه اون موقع رفتم تو افق محو شدم، هیچ وقت نشده بودم...
کاملا منظورش این بود که تو رو سننه؟
 
آخرین ویرایش
امضا : Maede Shams

Setayesh-B

کاربر سایت
کاربر سایت
تاریخ ثبت‌نام
22/5/19
ارسالی‌ها
1,227
پسندها
25,867
امتیازها
47,073
مدال‌ها
21
سطح
28
 
  • محروم
  • #6
عمو (ن )تشدید ندارع اخع چیطو بگیم خفنـــِن
خفنن :yeah: :russian-ru:
 
امضا : Setayesh-B

Maede Shams

مدیر ارشد بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/8/18
ارسالی‌ها
4,874
پسندها
97,370
امتیازها
95,555
مدال‌ها
48
سطح
43
 
  • #7
به شب بی اعصاب بودم
با دوستم داشتم تو پارک قدم میزدم
پسره مدام ور می‌زد
آخرش گفت:
-خب بیا دیگه!
منم برگشتم گفتم:
-باشه ایشالله سر قبرت میام.
از اون به بعد، منو که می دید، راهشو کج می‌کرد.
 
امضا : Maede Shams

Maede Shams

مدیر ارشد بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/8/18
ارسالی‌ها
4,874
پسندها
97,370
امتیازها
95,555
مدال‌ها
48
سطح
43
 
  • #8
ما دهه اول محرم و دهه آخر صفر با دو تا از دوستام انتظامات مسجد محل بودیم.
برادران بسیج خیلی شاخ مانند و خفن، لباس بسیجی پوشیده اومدند.
ما سه نفر هم توی حیاط بودیم و داشتیم مردم رو راهنمایی می کردیم داخل.
یه چند نفر اومدند گفتند توی حیاط هم فرش پهن کنیم.
ما سه تا هم مونده به به کدوم یکی از این داداشامون [؟!] بگیم.
مسئول عملیات های پایگاه برادران، یه آقای حدودا ۱۳-۱۴ ساله بود.
نگار، دوستم یهو وسط حیاط داد زد:
-پسرم!
سه-چهار تا مرد داخل حیاط بودند. حاضرم قسم بخورم همه سرشون به کار خودشون بود. این آقا با چشم گرد برگشت سمت ما. دو ثانیه نشد، سرشو انداخت پایین و اومد جلو گفت:
-بله، بفرمایید؟
منم مغزم دیر ارور داد که باید رومو برگردونم و بخندم. ریحانه، دوست دیگه‌م برگشت و زد زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Maede Shams

mehrabi83

کاربر سایت
کاربر سایت
تاریخ ثبت‌نام
27/11/17
ارسالی‌ها
1,198
پسندها
67,275
امتیازها
80,673
مدال‌ها
27
سطح
43
 
  • #9
من فقط عاشق اون لحظه هام که:
دوستام میان پیشم میخوان چیزی رو بهم بگن
بعد شروع میکنن لوس بازی دراوردن و اونجا که میگن:
نمیگما:111:
من با آرامش کامل بگم:
خو نگو منکه نخواستم بگی...:984:
*__Aynaz__* *__Aynaz__* :roflmtao:
 
امضا : mehrabi83

mehrabi83

کاربر سایت
کاربر سایت
تاریخ ثبت‌نام
27/11/17
ارسالی‌ها
1,198
پسندها
67,275
امتیازها
80,673
مدال‌ها
27
سطح
43
 
  • #10
تیکه ای که تا حالا به بدترین شکل منو ضایعه کرده:
وقتی تو کلاس درس نمک میریزم و دوستی میگه:
هرهرهر...بچها بخندین ضایعه نشه:133:
و بعد کل کلاس به مسخره میخندن:mellowsmiley::poker:
 
امضا : mehrabi83
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا