متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شاعرغیرپارسی اشعار غنی کشمیری

  • نویسنده موضوع hadi
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 6
  • بازدیدها 323
  • کاربران تگ شده هیچ

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • نویسنده موضوع
  • #1

"به نام خدا"
محمدطاهر غنی کشمیری در سالی نامعلوم در اقلیم کشمیر زاده شد. از شاگردان سرشناس شیخ محسن فانی کشمیری بود. او را شاعری «نغزگوی و نازک‌خیال» توصیف نموده‌اند که «از صفای طینت و علو همت بهره‌ای کافی داشته و اغلب اشعارش مبین این است که غنی از جهات معنوی نیز غنی بوده است». اشعار غنی کشمیری همچنین از نگاه معناپردازی نوگراست.
***
پیر شد زاهد و از راز درون بیخبر است
قد خم گشتهٔ او حلقهٔ بیرون در است
حیرتم گشت که چون از سر عشاق گذشت
آب شمشیر که خون ریز مرا تا کمر است
آب چون نیست گذارد بدهن تشنه عقیق
دیده بی نم چو شود مایل لخت جگر است
زهر چشم تو چنان کرد سرایت در من
که مرا پوست بتن سبز چو بادام تر است
تیغ خونریز که گردید علم از کمرت
جانفشان ترا سوی عدم راهبر است
گر دمی تن به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • نویسنده موضوع
  • #2
پیر شد زاهد و از راز درون بیخبر است
قد خم گشتهٔ او حلقهٔ بیرون در است
حیرتم گشت که چون از سر عشاق گذشت
آب شمشیر که خون ریز مرا تا کمر است
آب چون نیست گذارد بدهن تشنه عقیق
دیده بی نم چو شود مایل لخت جگر است
زهر چشم تو چنان کرد سرایت در من
که مرا پوست بتن سبز چو بادام تر است
تیغ خونریز که گردید علم از کمرت
جانفشان ترا سوی عدم راهبر است
گر دمی تن به بلا به که ندزدی پهلو
کشتی از سیل بود و پل در خطر است
ناوک ناز تو در دیدهٔ من جا دارد
تیر مژگان ترا مردم چشمم سپر است
هر که پرسد ز غنی وجه شکست رنجم
دانم از سنگدلیهای بتان بیخبر است
 
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • نویسنده موضوع
  • #3
آدم خاکی ز خامی دارد از می اجتناب
کوزهٔ گل پخته چون گردد نمی ترسد ز آب
هر که در راه سبکباری قدم زد چون حباب
هیچ جا پایش نلغزد گر رود بر روی آب
دختر رز از نگاه گرم افتد در حجاب
کاش افتادی گل ابری بچشم آفتاب
هست میل خوردن پان گلرخان هند را
عاشقان گوئی که از خون خودش دادند آب
نور حسن از دیدهٔ تردامنان پنهان بود
بی نصیب از پرتو شمع است فانوس حباب
جای بینائی سواد دیده باشد نی بیاض
هیچکس در روز فیض شب نمی بیند بخواب
از خجالت بر نمیدارد چو نرگس سر ز پیش
هر کرا فصل بهاران نیست در ساغر ش*ر..اب
زاهد بی آبرو گر بر ل**ب دریا رود
میشود موج حصیر از زهد خشکش موج آب
دامن مطرب مده از دست در فصل بهار
رشتهٔ گلدسته عیشت بود تار رباب
سرد مهری بسکه در دلهای مردم جا گرفت
روی گرم از کس نمی بینم غیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • نویسنده موضوع
  • #4
شب که سازد غم آغوش تو بیتاب مرا
گر بود فرش ز محفل نبرد خواب مرا
تا زبان چون قلم از کام نیامد بیرون
یکدم این چرخ سیه کاسه نداد آب مرا
سوی مسجد ندهد نفس بدم راه هنوز
گر چه از بار گنه ساخت چو محراب مرا
آب تیغت چو گذر در دل مجروح کند
بخیه چون موج شود زخم چو گرداب مرا
دهر ناامن چنان گشته که چون مردم چشم
تا در خانه نبندم نبرد خواب مرا
 
امضا : hadi
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] M.Fakher

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • نویسنده موضوع
  • #5
بی نشانی دارد آزاد از بلا وارسته را
دام باشد نقش پای خویش صید جسته را
قید از عشاق و از معشوق رنگین لطف نیست
کم دهد رنگ ار کسی بندد حنای بسته را
دفع شد وسواس خاطر از نماز با حضور
ما بدست بسته واکردیم قفل بسته را
بی تو هر شب تا سحر دارد غنی سوز و گداز
شمع بالین شاهد حال است این دلخسته را
***
ما بلبلان بلند نسازیم خانه را
خوش کرده ایم خانهٔ یک آشیانه را
سنگین دل است هر که بظاهر ملایم است
پنهان درون پنبه نگر پنبه دانه را
شد سنگ آستانهٔ دین هر بتی که بود
کافر بیا و سجده کن این آستانه را
دندان مار گر چه بافسون توان کشید
از زلف او جدا نتوان کرد شانه را
روزیکه گل ز باغ بغارت برد خزان
بلبل بباد ده سبد آشیانه را
سامان دل خیال گره های زلف بست
گوهر بود ز مهرهٔ مار این خزانه را
اندیشه گر ز تنگی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : hadi
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] M.Fakher

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • نویسنده موضوع
  • #6
در مزاج خشک زاهد بسکه افیون کرد کار
بر مزار او سزد گنبد ز برج کو کنار
خانه ام را عاقبت گردید بام و در یکی
بسکه همچون مور گشتم پایمال روزگار
عشق افزون میشود چو حسن میگردد زیاد
تا تو چار ابرو شدی چشمم ز شوقت گشت چار
روز خوش در زندگی هرگز نصیب ما نشد
عمر در ماتم بسر بردیم چون شمع مزار
عاقبت سرکش بدست چون خودی گردد اسیر
شعلهٔ آتش کند کوتاه آخر دست خار
گر چه پر شد چون زره از زخم سر تا پای من
هست پشت پردلان از من قوی در کارزار
در دهان ما گره گردید چون دندان غنی
دانه ای گر شد نصیب ما ز کشت روزگار
***
تا در رهش افتادگیم راه نما شد
هر خار که در پای خلیده است عصا شد
من از قدم سعی بمقصود رسیدم
هر آبلهٔ پای مرا قبله نما شد
سر پیش فکندن ز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : hadi
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] M.Fakher

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • نویسنده موضوع
  • #7
سر نامهٔ مکتوب تو سر رشتهٔ کین است
سطریکه درین نامه بود چین جبین است
آسوده ام از گرمی خورشید قیامت
کز لطف تو هر نامه سیه سایه نشین است
بر روی زمین هیچکس آسوده نباشد
گنجی بود آرام که در زیر زمین است
ما زندگی از دیدن رخسار تو داریم
آخر نگه ما نفس باز پسین است
پروانه به تعظیم برد نام من امشب
مومی مگر از شمع مرا زیر نگین است
روشن بقناعت شود آئینهٔ باطل
ماهی که دل افروز بود نامن جوین است
ساغر زدن سبزخطان بی مزهٔ نیست
صهبا کشی ریش سفیدان نمکین است
از مرگ خودم شاد که آن زلف سیه پوش
گردید پریشان ز غم و خاک نشین است
گر بام و درش هست یکی کی روم از جا
ویرانهٔ من هم چه کم از خانهٔ زین است
شمع و پر پروانه درآید به نظرها
تا پای نگارین تو در دامن زین است
کاری بفلک مردم آزاده ندارند
هر سرو که دیدیم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : hadi
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] M.Fakher

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا