- ارسالیها
- 205
- پسندها
- 1,192
- امتیازها
- 6,613
- سن
- 22
- نویسنده موضوع
- #1
یه عمر دعا میکردم آقا رو ببینم....
یه شب خواب دیدم
انگار دعاهام مستجاب شده
مردی در خانه رو میزد ...
از پشت پنجره نگاه کردم...
آره مولا صاحب زمان بود...
سریع رفتم تابلوها و عکس های ناجور رو برداشتم....
وسایل ناجور رو جمع کردم...
ای وای سی دی های ناجور مونده سریع شکستمشون و ریختم دور...
دستگاه ماهواره هم قایم کردم گوشی موبایل رو هم خاموش کردم که یه وقت.....
یه نگاه دیگه به خونه انداختم
فک میکردم دیگه خونه آمادست.....
رفتم که در رو وا کنم که امامم رو ببینم
تا دعوتشون کنم بیاد خونم
اما نبود....
در رو که وا کردم
دیدم آقا آخرین خونه کوچه رو هم زده بود
و ناامید از کوچه رفت....
همه مثل من داشتن خونه رو آماده میکردن
هیچکس آماده دیدارآقا نبود....
وباز هم آقام مثل همیشه غریب بود
و ما دعــــا...
یه شب خواب دیدم
انگار دعاهام مستجاب شده
مردی در خانه رو میزد ...
از پشت پنجره نگاه کردم...
آره مولا صاحب زمان بود...
سریع رفتم تابلوها و عکس های ناجور رو برداشتم....
وسایل ناجور رو جمع کردم...
ای وای سی دی های ناجور مونده سریع شکستمشون و ریختم دور...
دستگاه ماهواره هم قایم کردم گوشی موبایل رو هم خاموش کردم که یه وقت.....
یه نگاه دیگه به خونه انداختم
فک میکردم دیگه خونه آمادست.....
رفتم که در رو وا کنم که امامم رو ببینم
تا دعوتشون کنم بیاد خونم
اما نبود....
در رو که وا کردم
دیدم آقا آخرین خونه کوچه رو هم زده بود
و ناامید از کوچه رفت....
همه مثل من داشتن خونه رو آماده میکردن
هیچکس آماده دیدارآقا نبود....
وباز هم آقام مثل همیشه غریب بود
و ما دعــــا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.