مادربزرگ هميشه ميگفت : دردِ تن يك جا نميماند،
كليه ميزند به كمر،
كمر ميزند به پا،
پا ميزند به قلب،
ميگفت درد هي توي تنت
تقسيم ميشود ...!
اما درد روح، قُلمبه ميشود
يك جا امانت را ميبُرَد !
هركسي هم كه از راه برسد و بپرسد
چه مرگت است ؟
فقط ميشود دستت را
روي زانو و كمرت بگذاري
و ناله كني كه تير ميكشد ... درد روح را نميشود نشان كسي داد ...!
به مسافران پرواز اوکراین فکر میکنم; دقایق آخر در فرودگاه امام،
با فکر اینکه جستیم،
با فکر جنگ پشت سر، با آرزوهای خوب فردا...
به دانشجویان پرواز اوکراینی فکر میکنم;
با چمدان های پر از دعای مادرشان...
قلبم مچاله میشود برای شبی
که از خنده رفتن تا اشک مرگشان، یک پرواز فقط فاصله بود...