- ارسالیها
- 2,233
- پسندها
- 1,120
- امتیازها
- 16,273
- نویسنده موضوع
- #11
شعر یازدهم:
عيبم مكن ای دوست اگر زار بگريم
بگذار بگيريم من و بگذار بگريم
بگذار كه چون مرغ گرفتار بنالم
بگذار كه چون كودک بيمار بگريم
می خوردن من بهر طرب نيست خدا را
حالی است كه بی طعنه اغيار بگريم
تنها نه به حال خود از اين مستی هر شب
بر حالت اين مردم هشيار بگريم
برهر كه در اين دام مصيبت شده پابند
بر شاه و گدا، پير وجوان ، زار بگريم
بر لاله ی نو سر زده از دامن هامون
بر غنچه ی نشكفته ی گلزار بگريم
زين عهد و وفایی كه جهان راست هر آنكو
بگذاشته لب بر لب دلدار بگريم
اين كاسه ی سرها همه خاک است به فردا
بگذار كه با زمزمه ی تار بگريم
جا دارد اگر تا به صف حشر عمادا
پیوسته از اين بخت نگونساز بگريم
عيبم مكن ای دوست اگر زار بگريم
بگذار بگيريم من و بگذار بگريم
بگذار كه چون مرغ گرفتار بنالم
بگذار كه چون كودک بيمار بگريم
می خوردن من بهر طرب نيست خدا را
حالی است كه بی طعنه اغيار بگريم
تنها نه به حال خود از اين مستی هر شب
بر حالت اين مردم هشيار بگريم
برهر كه در اين دام مصيبت شده پابند
بر شاه و گدا، پير وجوان ، زار بگريم
بر لاله ی نو سر زده از دامن هامون
بر غنچه ی نشكفته ی گلزار بگريم
زين عهد و وفایی كه جهان راست هر آنكو
بگذاشته لب بر لب دلدار بگريم
اين كاسه ی سرها همه خاک است به فردا
بگذار كه با زمزمه ی تار بگريم
جا دارد اگر تا به صف حشر عمادا
پیوسته از اين بخت نگونساز بگريم